تاریخ شفاهی آیت الله محمدعلی تسخیری
مصاحبهشونده: محمدعلي تسخيري
مصاحبهکننده:پژمان عرب
جلسه: ۱۰
تاریخ:۳۰/۰۴/۱۳۹۹
مدت زمان مصاحبه: ۱:۴۶:۰۰
مکان: دفتر خبرگزاری تقریب
پیادهساز: زهرا جعفری
تاریخ پیادهسازی: ۰۱/۰۵/۱۳۹۹
س: من تا قبل از اینکه آنها بایند و شروع کنیم چندتا سوال مال جلسهی قبل بوده، بپرسم. ما جلسهی قبل موضوع آن چندتا طلبهی تایلندی را شروع کردیم و درموردشان سوال من پرسیدم که رفتیم (به سمت) بحث شرق آسیا و مفصل در مورد اولین سفری که شما داشتید به شرق آسیا و مالزی و انورابراهیم و شمسالدین…دیدارهایی که داشتید…یک خرده درمورد اندونزی صحبت کردیم و جریانهایی که در اندونزی بود….حالا تا قبل از اینکه دوستانمان بیایند و دوربینشان را راه بیاندازند، چندتا سوال مال جلسهی قبل بود که من از شما میپرسم. در یکجایی در مصاحبه گفتید آن جالاسی که در مراکش رفتید پنج سال قبل از انقلاب بوده، ولی خودمان باهم یک صحبتی که داشتیم (گفتید) ۵۴ بود-سه سال قبل از انقلاب بود- کدام قول درستتر است؟
ج: یعنی ۷۵ میلادی بود
س: پس همان ۵۴ خودمان میشود
ج: نه یعنی ۴ سال میشود چون که ۷۹ انقلاب شد. (در سال) ۷۵ بود و این اجلاس، اجلاس دانشگاههای اسلامی بود. نمایندگان دانشگاههای رسمی و مردمی بودند و ما به عنوان نمایندهی حوزهی علمیهی قم رفتیم.
س: در یک مصاحبه از شما آوردند که فلسفهی عبادات به جای فقه درس میدادید….یعنی خودتان چیز داتشید که من فلسفه عبادات درس بدهم! (این کار) دلیل خاصی داشته؟
ج: کجا درس میدادم؟
س: (گفتید:) “قبل از انقلاب ما هم میرفتیم درس میدادیم در موسسهی راه حق. آقایان مصباح یزدی و خرازی درسهایی برای انشا و متون عربی ارائه میدادند. خیلی از فضلای روز هم همکاری داشتند. به جا اینکه فقه درس بدهیم، نظام عبادات را درس میدادیم، فلسفهی عبادات را درس میگفتیم که تعبد را در وجود انسان…“ نوشتم که (بپرسم) دلیلی داشت که فلسفهی عبادات را خود شما تدریس میکردید؟
ج: نه! خود…رسالهی عملیهی مرحوم آقای صدر، یک رسالهی خاصی است و شاید احیای رسالههای عملیهی قدیم بود. اینها نمیآمدند راساً احکام مطرح میکردند(بکنند)، اول یک بحث مختصر عقایدی یمکردند. مرحوم آقای صدر هم یک بحثی اول رسالهی عملیهاش (کرده) که نامش الفتحاء و الواضحه (است). در این رساله ابتدا دررابطه با سه موضوع اساسی آقای صدر یک نوشتهای داشت؛ یکی مرسِل-یعنی فرستنده-، و یکی مرسَل-یعنی شخص فرستاده شده- و یکی هم رسالت! پس هم دررابط هبا خدای متعال و هم در رابطه با پیامبر اکبرم و هم دررابطه با پیام رسالت اسلام (صحبت کرده بود که) سه بحث مختصر بود و در آخر کتاب یک بحثی در رابطه با عبادات و فلسفهی عبادات و آثار عبادات…اینها را بحث کرده (که) بحث خیلی جالبی است. من این بحث را (میکردم)؛ هم در رابطه با محتوای بحث و هم در رابطه با زبان بحث. زبان بحث عربی نو بود و آنجا این…هم محتوا را هم زبان بحث را آنجا من میگفتم.
س: استقبال هم میشد؟
ج: بله….طلبههای انجا نخبه بودند. انتخاب شده بودند. تا حالا هم خیلی هایشان مقامات عالیه دارند.
س: یادتان می آید چه کسانی بودند؟
ج: آقای فیاض بود که امروز استاد مبرز حوزه…
س: فیاض بخش یا فیاض؟
ج: فیاض….و یکی آقای مصباحی مقدم…و آقای نظری شاهرودی بود…خیلی ها بودند…آقای نوراللهیان بود و تاحالا همه یادشان هست جلساتی که آنجا برپا میشد.
س: هیچ وقت خاطرهای تعریف نکردند از این جسات قبل از انقلابتان؟ طلبههایی که آن زمان باهاتان بودند؟
ج: نه…این جلسات آگاهی دهنده بود و به طور کامل حس انقلابی طلبهها را تقویت میکرد و پاسخ شبهاتی که داده میشد. مثلاً چرا عبادات زمان شتر با عبادات زمان اتم یکی است؟با این تحول عظیم! یا مثلاً اعداف عبادات چیست و امثال اینها.
س: اینها در همان موسسه در راه حق اجرا میشد؟
ج: در همان موسسهی در راه حق
س: شما ارتباطتان…
ج: این البته یکی از مسائلی که مطرح بود این بود. یکی از مسائل کتاب رسالتنا بود. که رسالت ما چیست در زندگی. این هم مقدمههایی بود که مجلهی الاضواء در نجف منتشر میکرد و منتشرکنندهی او جماعتالعلما بود در حوزهی علمیهی نجف اشرف و نویسندهی اکثر انها مرحوم آیتالله صدر (بود). این رسالتنا هم آنجا مطرح میشد. هم برای محتوای انقلابیاش و هم برای زبان عربی نو اش.
س: این مجله بعد از اینکه شما آمدید هم منتشر میشد؟
ج: بله منتشر شد! ولی بعثیها نگذاشتند چون خیلی مجلهی آگاهیدهنده است و من گمان میکنم که سردبیرش-به نام آقای شیخ کاظم حلفی- گمان میکنم اعدام شد. در زمان بعثیها بود.
س: آن موقع که کتاب رسالتنا چاپ نشده بود
ج: نه ای نکتاب بعداً مطالبش را درآوردند و چاپ کردند.
س: شما آرشیو را داشتید درس میدادید یا آن موقع مجله هنوز مطالبش داشت در میآمد؟
ج: نه! خود مطالب مجموع بود
س: از قبل داشتید مطالب را؟
ج: من! بله! میگفتم
س: آشناییتان با موسسهی آقای مصباح را نگفتید
ج: ما احترامی برای مشرفان به این موسسه، کامل، داشتیم. چه با آقای آیتالله مصباح و چه با آقای آیتالله سیدمحسن خرازی؛ و اساتید دگیر آنجا. مرحوم آقای دکتر احمدی و افراد دیگر. با آنها آشنا بودیم. آنها دعوت کردند برای این گونه تدریس.
س: پیشنهاد اولیه یادتان نمیآید از طرف چه کسی بود؟
ج: از (طرف) خود آیتالله خرازی بود. مدیر موسسه آیتالله خرزای بود.
س: در موسسه راه حق هم نشریه چاپ میکردند؟
ج: بله! یک جزوههایی چاپ میکردند. نشریات سلسلهوار. یکی دررابطه با اخلاق اسلامی، یک سلسله در رابطه با پاسخ به شبهات، یک سلسله در رابطه با پیامبر اکرم! چنین سلسلهها را منتشر میکرد موسسه و به افراد زیاد میفرستاد.
س: شما هم مطلب مینوشتید داخلشان؟
ج: من آمدم یک سلسلهی جدید را شروع کردم به نام سلسلهی اقتصادی. درسهای کتاب اقتصادنا را به شکل درس در آوردم، هر درس یک جزوه! و یک سلسله کتب اقتصادی آنجا چاپ میشد.
س: همان مباحثی که…
ج: مباحث اقتصادنا
س: از آنها استفاده میکردید ولی خودتان هم مینوشتید
ج: نه من همانها را هم شرح میدادم و هم خلاصه میکردم تا به شکل جزوه (در بیاید). آقای صدر (کتاب) اقتصاد ما را در دو جزء مطرح کرد، یک جزء مناقشهی دومکتبی که عرض اندام میکنند مقابل اسلام و آن سوسیالیسم و سرمایهداری (است). اینها را مناقشه کرد تا مقدمهای بشود برای مکتب اقتصادی اسلام. ما تقریباً در ۳۷ جزء، من خلاصه کردم کل این دو جزء را و بعداً اینها را همه (را) در یک کتاب جامع آوردم…
س: شرحی که شما در مباحث کتاب اقتصادنای شهید صدر آوردید را داخل یک کتاب جداگانه کار کردید بعد از انقلاب…
ج: آها…به نام اقتصاد اسلامی! و اقتصاد اسلامی همان جزوهها، کلاً (بود) در جزء اولش و بعد از آن بحثهای تکمیلی برای اقتصادنا من درست کردم و شاید در -گمان میکنم- به همان مقدار…یعنی ۳۷ جزءاش اضافه شد به عنوان درسهایی از اقتصاد اسلامی در هفتاد و اندی جزوه! و همهی این هفتاد و اندی جزوه در کتاب اقتصاد اسلامی آمده. به زبان عربی بود و بعداً به زبان فارسی ترجمه شد!
س: قبل از انقلاب گفتید شما فقط رامسر میرفتید برای تبلیغ، درست است؟
ج: نه! ابوی فقط رامسر (میرفت)
س: شما؟
ج: من چند جا رفتم! یکی در منطقهی دیاله در عراق
س: ایران منظورم است
ج: در ایران یک سفری رفتیم جنوب با عدهای از برادران مبلغ از جمله آقای قرائتی بود، آقای قاضیعسگر بود، چندتا از آقای (بودند که) باهم رفتیم.
س: این قبل از انقلاب است یا بعد از انقلاب؟
ج: نه! قبل از انقلاب
س: از طرف دارالتبلیغ رفتید؟
ج: نه! ابتکاری است که آقای گل سرخی و همین آقایان داشتند، ما هم برای منبرهای عربی جنوبیها، آنجا رفتیم برایشان
س: خوزستان رفتید
ج: خوزستان رفتیم. یک سفر اینجوری داشتیم.
س: کدام شهر رفتید؟
ج: اهواز
س: خود اهواز؟
ج: بله…در حسینهی بزرگ اهواز من منبر میرفتم.
س: به عربی هم منبر میرفتید
ج: عربی…میامدند خیلی
س: هیچ خاطرهای از این سفرتان یادتان میآید؟نکتهای خاطرهای…
ج: خاطرهآی نبود…فقط ما استخاره گرفتیم که برویم یا نه! نمیدانستم…اولینبار است…آیه خیلی خوب آمد….آیه مزمونش این است که ای آدم ما تضمین میکنیم برای تو در بهشت نه تشنه میشوی و نه گرسنه…ان لک الا تجوع فیها و لاتعری…نه تشنه میشوی و نه گرسنه و حتی لباس را ما تضمین میکنیم! (ما) رفتیم آنجا. اولینبار بود. آنجا شاید منبرها ده روز بود. به ما ۱۰۰۰ تومان دادند. هزار تومان (را ما همان موقع) یک سوغاتی برای بچهها خریدیم و برگشتیم. در این اثنی هم یک شاگردی داشتیم در قم-عالم آنجا بود- این آقا میآمد و لباسهای ما را میبرد- ما ساکن مدرسهی مجتهدزاده (بودیم)- میشست و میآورد. پس از حیث خوراک تامین بودیم و از حیث لباس هم تامین بودیم ولی تا حد همین (قدر یعنی چیز) اضافهای نداشتم. وقتی که برگشتم دیدم واقعاً چیزی که مادی به ما رسید همین (بود) که هم لباسمان پاک تامین شد و هم خوراکمان. دیگه آن مزایای بهشت آنجا {بهشت} نبود. خب شکر خدا که این اولین تجربهی تبلیغی ما بود.
س: زمانش چه زمانی بود؟ دقیق یادتان میآید سالش را؟
ج: ما (در) سالهای ۷۲-۷۲ آمدیم.
س: بله سال ۵۱ آمدید ایران
ج: شاید ۵۲-۵۳…این زمان بود که…
س: محرم
ج: برای محرم بود.
س: بعد دیگه ادامه پیدا نکرد تبلیغتان؟
ج: نه دیگه آن جلسه تکرار نشد. با قطار رفتیم و خیلی سفر جالبی بود. سفره فرش میشد و شام و ناهار میخوردیم و هرکدام یک چیزی با خودش آورده بود. خیلی سفر خوشی بود. آنجا با اخلاق خوب آقای گلسرخی کاشانی (آشنا شدیم). از سخنرانان معروف بود. آقای قرائتی تازه این طریقهاش-تخته سیاه (را شروع کرده بود)-میآرود در حوزهةایی بزرگ تخته سیاه میگذاشت و..
س: از آن موقع!
ج: از آن موقع. اگر مطلب تاریخی بود ترسیم میکرد و اگر مطالب فقهی (بود) ترسیم میکرد. یک طریقهای که مردم خوششان میآمد از آقای قرائتی. خودش هم با آن لهجهی کاشانیاش جذب میکند مستمع را. خیلی سفر شیرینی بود. این قبل از انقلاب بود.
س: از آقای قاضیعسگر یا آقای قرائتی خاطرهای یادتان نمیآید؟ اتفاقی افتاده باشد در سفر؟
ج: نه! اینها هرکدام میرفت
س: یک شهری
ج: فقط یکبار….البته یک توافق خوبی داشتیم که اگر هرکدام دعوت شد، دیگران را با خودش دعوت میکند. چندبار از شیوخ عرب، مجلس ترحیمی داشت، ما هم گفتیم ایشان دعوت کرده. رفتیم خارج اهواز. خب عربها در مهمانیهایشان خیلی بذل میکنند…گوسفندهای کامل…فقط مرحوم آقای گلسرخی-ببخشید این را میگویم-دستشویی میخواست. سوال کرد از دستشویی. گفتند ما اینجا دستشویی نداریم! میروی در
س: {خنده} در دشت
ج: در دشت یا در نهر! رفت و معطل شد. خیلی نگران شدیم. بعدا! دیدم دارد میآید ولی کل عبایش تر شده. گفتم چه شد؟ خیلی ناراحت بود و غر میزد! گفت رفتیم نشستیم، پایم لیز خورد و رفتم در {خنده} نهر!
س: {خنده}
ج: بعداً رفت بالا دعوا کرد که شما اینقدر خرج میکنید، نمیـوانید دستشویی بسازید چندتا؟! ولی آنها طبق عاداتشان نداشتند. این خاطرات خوش (بود). و گاهی شبهایی در آن مدرسهی مجتهدزاده مینشستیم و گپ و گاهی جوک و گاهی مناقشه را اینجا داشتیم. شبهای شیرینی بود. برای من تجربهی جالبی بود.
س: اولینبار بود که با طلبههای ایرانی آشنا میشدید
ج: اول صبح هم خود حسینیه صبحانه میداد. ظهر هم ما مهمان بودیم. شب هم میگذارندیم. پس مشکل غذا نداشتیم.
س: لباستان هم که شسته میشد
ج: لباسمان هم که تامین شد. متنِ صحبت…
س: آیه
ج: آیه (همین بود که) ان لک، ما تضمین میکنیم که نه گرسنه بمانی و نه برهنه! این از خاطرات آن سفر بود. من بعداً فهمیدم که میبایست حرف عوامانه زد! نه (اینکه در) منویات علمی آدم بحث کند. ما از نجف آمده بودیم و منبرهایی که میرفتیم منبرهای علمی و مطالب فکری و فقهی (بود). اگر بیشتر آسانتر مطرح میکردیم، استقبال بیشتری میشد. ولی بعد از آن سال دعوت نکردند دیگه از ما.
س: چون بدنهی مردمی منبر عام دوست دارد
ج: عوامانه
س: عوامانه دوست دارد{خنده}. بعد شما چون تازه (از نجف آمده بودید) هم طلبهی جوان بودید و هم فاضل بودید و هم مباحث جدید خوانده بودید.
ج: بله…مباحث آقای صدر را ما درس میدادیم آنجا در نجف….اقتصاد ما….فلسفهی ما…
س: شما مگر شهرهای کوچک در عراق نمیرفتید؟
ج: چرا میرفتم
س: آنجا چه میگفتید؟
ج: ولی انجا سطح حاضران بالاتر بود.
س: آهان…یعنی دیاله میرفتید از اینجا بالاتر بود؟
ج: آنجا در دیاله…خودش استان است….شهری که میرفتیم به نام حویدر (بود) -مثل هویزه…اینجا حویدر (بود اسمش). آنجا استقبال میشد کاملاً. هم ما یک کمی سادهتر میگفتیم و هم مردم سطحشان…
س: بالاتر بود؟
ج: بله
س: در مصاحبه گفته بودید که آقای محقق، آقای سیداحمد آقای خمینی، آقای شرعی، آقای طاهری خرمآبادی و آقای خالقی، اینها آن جلسات مرحوم شهید مطهری هستند.
ج: بله جلسات خانوادگی داشتند. مرحوم شهید مطهری از خانه به خانه بود و گاهی خانهی آقای مصطفی محقق، گاهی خانهی آقای مدرسی یزدی که حالا آمریکاست.
س: اخوی همین آقای یزدی که در شورای نگهبان است؟
ج: نمیدانم…نه ظاهراً
س: من حالا گفتم اسم این آقایان را تکرار کنم شاید خاطرهای از اینها یا از جلسه یادتان بیاید.
ج: یعنی جلسهی خوبی بود. مرحوم شهید -گمان میکنم- یک مقایسهآی بین فلسفهی اسلام و فلسفهی هگل داشتند. خیلی جلسات جالب(ی) بود؛ و میآمدند طلاب انقلابی حوزه. سید احمدآقا میآمد-خدا رحمتش کند- و آقای شرعی، آقای طاهری خرمآبادی…همین دوتا….آقای محقق و آقای مدرسی
س: خالقی
ج: آقای صالحی که بعداً عضو شورای نگهبان شد
س: صالحی؟
ج: بله
س: صالحی مازندرانی؟
ج: نه! صالحی…نمیدانم دیگه….آقای صالحی که عضو شورای نگهبان بود و عضو حقوقی شورای نگهبان بود و دیگران میآمدند و ما ضبط میکردیم و یادداشت میکردیم و ضبط ار پیاده میکردیم. خیلی با اهتمام (بودیم)…آقای درّی میآمد.
س: دری نجفآبادی.
ج: نجفآبادی….و درس آقای مطهری هم جالب بود و هم فلسفی بود هم اخلاقی بود هم شیرین بود. گاهی جوکهایی نقل میکرد. روی ه مرفته خیلی جلسهی شیرینی بود. ماه م عاشق آقای مطهری شدیم. یک کتابش را ترجمه کردیم و تقدیم کردیم به ایشان، ایشان خواندند و خوششان آمد….علل گرایش به مادیگری بود. و من ترجمه کردم و دادم خدمتشان. یگانه کتابی که ترجمه کردم و دادم همین کتاب بود.
س: که بعد، کتابهای دیگر ایشان را هم ترجمه کردید
ج: بله ترجمه کردم
س: من اسمهایشان را (در آوردم)…تکامل اجتماعی ایران
ج: تکامل اجتماعی بود…
س: هدف والای زندگی بشری
ج: هدف والای زندگی
س: انسان و قضا و قدر بوده
ج: انسان، قضا و قدر
س: پیامبر امی بوده
ج: پیامبر امی بود
س: و یک دانه کتاب دیگر که عربی بوده
ج: اینها را کلا ترجمه کردیم. یک مجموعهی خوبی ترجمه کردیم و در بیروت چاپ کردیم به عربی. خیلی مفید بود یعنی اسم آقای مطهری منتشر شد.
س: به سفارش جای خاصی بود؟
ج: نه! عشق ما به فکر و اندیشهی آقای مطهری بود. بعداً خود آقای مطهری (در) ایامی که دیگه انقلاب یک کمی قویتر شد، میامدند در یک مسجد تازهساز در قم و آنجا منبر میرفتند. خیلی از طلبهها میامدند و ما هم میرفتیم. آنجا هم فلسفه میگفت.
س: ولی انقلاب جدیتر شد و فضا باز شد
ج: انقلاب که پیروز شد اصلاً اوضاع کلاً عوض شد و شاگران امام مطرح شدند. آقای منتظری، درس خارجاش خیلی درس معتبری شد و درس مرحوم آقای فاضل لنکرانی خیلی جا گرفت. درسهای حاضر به سمت درسهایی با لحن انقلابی حرکت کرد.
س: اگر بیاییم به بعد از انقلاب…ماجرای فعالیتهایی برای فرهنگیان چیست و از کجا شروع شد؟ در مصاحبهها گفتید برای فرهنگیان اصفهان…معلمین…میرفتید دوره (برگزار میکردید)….احتمالاً طرحهای تابستانهشان بوده
ج: خود آموزشوپرورش دورههایی در کل ایران باز کرد. دورههای آموزش ضمن خدمت برای معلمان دینی این دورهها را باز کرد. قبلاً معلم دینی دورهای نمیدید! معلم دینی گاهی (یک) بهایی میشد. من در این دورهها (بودم). یک دوره -گمان میکنم- در اصفهان بود. یک دوره رفتیم نجفآباد و یک دوره در
س: یزد
ج: نشابور…یک دوره در یزد. در این دورهها دعوت میشدند شخصیتهای مختلف. فقط دانشجوها نبودند و ما دروس مختلفی که از ما خواسته میشد، آنجا درس میدادیم. از جمله دروس اقتصادی، دروس فلسفی، نظامهای اسلام-نه احکام! نظام یعنی مجموعهی احکامی که در رابطه با یک محور (است) مثل همین نظام عبادات، نظام معاملات-آنجا درس میدادیم و مورد استقبال بود. خیلی مورد استقبال بود.
س: از کانال چه کسی آنجا رفتید؟
ج: به ما گفتند…از آموزشوپرورش
س: سراغ شما آمدند یا (کلاً) سراغ یک سری از طلاب آمدند.
ج: میامدند از طللاب حوزه انتخاب میکردند برای آموزش ضمن خدمت.
س: تابستانها هم برگزار میشد؟
ج: بله در تعطیلی. البته در نجفآباد یک حادثهآی برای ما به وجود آمد که مانده در خاطرمان. نمیدانم من گفتم یا نه!
س: نه اشارهآی نکردید
ج: در یک اردوی سپاه، (در همین) این آموزش ضمن خدمت، معلمینی از شادگان و اهواز و عموماً دبیرانی بودند و من گمان میکنم که موضوع عدالت را درس میدادم. من تنها معلم آن اردو بودم و همانجا در همان اردوی سپاه میخوابیدم. اردوی قدیمی بود و من همانجا شب میخوابیدم. یک دفعه نیمه شب دیدم که-آن ایامی بود که ترور طلبهها زیاد شد-
س: توسط منافقین؟
ج: ترور (توسط) منافقین…یک دفعه یک….من هنوز نخوابیده بودم و شب مهتابی بود. یک دفعه یک نفر وارد آن جایگاهی که سقف بلندی داشت و ما روی زمین و روی پتویی خوابیده بودیم. وارد شد و هفتتیر (در آورد) از این لولههای بلندی داشت-یادم هست-آمد و آمد و ما همینطوری خواب…نخوابیده بودیم…آمد و نگاه کرد دید چشمهایم باز است؛ گفت چه کسی هستی؟ گفتم استاد این اردو هستم! گفت تکان نخور و الا مغزت را داغان میکنم! گفت چه داری؟ (خودش) نگاه کرد و دید عمامهای و کتابی و چیزی (ارزشمند همراهم) نبود. گفت بلند شو! تو گروگانی! گفتم خدا پدر و مادرت را بیامرزد که گروگان را نکشتی! بلند شدم گفت جلویم راه برو! راه رفتم. گفت که-این هم (در) شهرِ غریبه بود-یک سوالی از من کرد، فهمیدم که این خودش؟؟؟(۴۲:۱۸) (هم در شهر غریب است) گفت اینجا حسینیه است یا ارشاد است؟! گفتم گفتم بهت که اینجا نه حسینیه است نه ارشاد است! اینجا اتاق خواب استاد است! گفت حرف زیادی نزن و الا شلیک می کنم! گفتم تو خودت سوال کردی و من جواب دادم. آمدیم تا رسیدیم به یک منطقه ی باز. پاسدارها دیدند این آقا را و گرفتند. گرفتندش و آوردند پیش من!
س: چه راحت!
ج: نگاه کردم دیدم این یکی از شاگردهایم است {خنده}
س: از همان بچههایی که همان کلاسهای انجا را میآمد؟
ج: {خنده}همان جا درس میدادم! گفتم که تو آخه زهرترکمان کردی! این چه حرکتی (بود). گفت استاد! ما در شادگان، لابراتور حتی برای تدریس و تعلیم نداریم….(لابراتور) بهداشتی…گفتم مگر من {خنده} وزیر بهداشتم که آمدی ما را ترساندی در نیمه شب؟! معلوم شد که وضع ذهنیاش خراب شده بود و دیگه اینجور شده بود و این…
س: نگفت انگیزهاش چه بوده؟
ج:…. هفتتیر هم، هفتتیر نبود! از این هوویر؟؟؟(۳۴:۴۴) بود که لحیم میکنند. عین هفتتیر بود. شب است و من هم که تشخیص نمیدهم. این را جمع کرده؟؟؟(۴۴:۴۶) مثل اینکه درسمان برایش سخت بود (چون)امتحان میگرفتیم. این حادثهای است که (اتفاق افتاد). من که اینجور دیدم (اوضاع را) دیگه ترجیح دادم نمانم. تنها(یی) معنی ندارد! اگر چندتا استاد میاوردند، حفاظت بهتر میکردند.پا شدم برگشتم قم! این خاطرهای است که مانده در ذهنم.
س: انگیزهاش مشخص نشد که چرا این کار را میکند؟ دنبال چه بود؟
ج: این آقا مثل اینکه قاطی کرده بود. شب قاطی کرده و آمده ما را تهدید کرده.
س: خواستهای هم داشت از شما که مشخص باشد؟
ج: نه! یکبار هم در نیشابور این اردو برپا شد. چندجا (برگزار شد). من هم میآمدند سراغم و میرفتم. این هم یکی از گامهای تبلیغاتیام بود. چیزی هم نمیدادند، مهم این بود که اساتید دین میاوردند. این بعد از انقلاب است. یعنی اوایل انقلاب است.
س: آهان…چون گفتم آن موقع اصلاً منافقین، هیچکس دست به اسلحه نبود، جز پیکاریها و آنها هم تازه بعدتر…کسی دست به اسلحه نبود در روزهای اول انقلاب که بخواهد بیاید ترور کند…
ج: نه! چرا (بود)
س: فرقان بود اوایل که…
ج: ترور شهید مطهری
س: گروه فرقان بود که این کار را کرد
ج: هرچه هست….یعنی این حادثه معنایش ترور است.
س: نگفتید کجا بودید بعد از انقلاب! ماههای بعد از انقلاب را به ما چیزی نگفتید. اسفند…فروردین…اردیبشهت که شهید مطهری…
ج: دیگه آن درسهایمان را ادامه میدادیم.
س: مسئولیتی هنوز برعهده نگرفتید
ج: نه! همین طوری بودم تا…
س: حضرت امام در قم مستقر شدند میرفتید میدیدید؟
ج: میرفتیم ولی نه به عنوان مسئول! بعداً آقای معزی-عبدالحسین معزی-
س: همین که الان هلال احمر هستند؟
ج: هلال احمر…ایشان شده بود معاون بینالملل سازمان تبلیغات و از ما خواستند که پاشو بیا و کمک کن (که) ما پایهی حرکت تبلیغات جهانی را طراحی کنیم. آمدیم طرحةای خوبی مطرح کردیم و بینالملل سازمان تبلیغات را تاسیس کردیم.
س: طرحهایتان چه بودند؟
ج: مثلاً یک کشور و یک طلبه! یعنی ما حداقلی که میخواهیم برویم در یک کشور که شیعه دارد یا حتی ندارد، یک طلبه آماده کنیم یا زبان را اینجا بخواند یا آنجا زبان را یاد بگیرد و در این طرح ام موفق شدیم طلبههای خوبی به تناسب مناطق بفرستیم با یک بودجهی کم. طرحهای ایجاد بینالملل سازمان تبلیغات…یا ایجاد مدارس عصری.
س: مدارسِ؟
ج: عصرین….یعنی هم برنامهی خود آن کشور درس داده شود و هم برنامههای دینی را معلمش را میفرستادیم. خیلی از این طرحها….زیاد…
س: یعنی اول رفتید یک لیستی از این ایدهها و طرحها ارائه دادید؟
ج: یکیک
س: شما رفتید معاونت بینالملل که آقای معزی بودند و شدید به عنوان همکار ایشان
ج: آنجا….بعداً خود آقای معزی…
س: سالش یا ماهش را یادتان میاید؟
ج: همان سالهای اول انقلاب! و اتفاقاً…
س: ۶۰ یعنی
ج: …اتفاقاً مرکز سازمان تبلیغات در یکی از ساختمانهای قدیمی آموزشوپرورش بود که آن وقت وزیر آموزشوپرورش مرحوم آقای پرورش بود.
س: پرورش بود بله….اصفهانی بود.
ج: خیلی ساختمان قدیمی بود. ما در دوتا اتاق مستقر شدیم.
س: کجای تهران بود؟
ج: خیابان اکباتان که منتهی میشود به بهارستان. ما آنجا بودیم حتی جای خوابمان (همان جا بود). همان جا روی زمین میخوابیدیم.
س: خانواده قم بودند هنوز
ج: خانواده (قم بودند) و حتی شبها ما را بیدار می کردند{خنده} رفقایی که با ما بودند. همخواب بودند…هماتاق…
س: بیدار میکردند که چه شود؟
ج: بیدار میکردند که بنشین و بشنو این ویز ویز موشها (را) که دارند ذرات نان خشک را میجویدند. بیدار میکردند و میخندیدیم.
س: چه کسانی بودند کنارتان؟
ج: چند نفر که شهید شدند
س: خدا رحمتشان کند
ج: حالا اسمهایشان را شاید من به جا نیاورم ولی یادم هست وقتی که آمدیم به این ساختمان، یک ماشین اوردند که چندتا طلبه داخلش بودند که مغزهایشان پخش شده بود. ترور شده بودند.
س: نچ….نچ…نچ…ترور شده بودند در تهران؟!
ج: آها….من نگاه کردم، یکی از این طلبهها پسرخالهام بود. یک طلبهی خوبی بود. نوهی مرحوم آیتالله عظمی هاشمی گلپایگانی (بود). از مراجع بود.
س: بله گفته بودید…قبلاً تعریف کرده بودید…شوهرخالهتان را
ج: و این آقایان طلبهها کجا میرفتند؟ میرفتند در اردوهای اسیران عراقی تبلیغ میکردند. در اردوهایی که در تهران بود. و منافقین کمین کرده بود برای اینها و اینها را داغان کرده بود. ماشینش آنجا آمد. (آنجا بود که) فهمیدم تازه، ورود به این کار یعنی حرکتی جهادی و فداکارانه و با همین روحیه وارد کار بینالمللی شدیم. یادم هست که عدهای از اساتید برگشته بودند از خارج از کشور-از ماموریت- و میگفتند فقر تبلیغاتی کشورها را.
س: چه کسی؟
ج: یکی آقای گلشنی است…مهدی گلشنی
س: استاد دانشگاه شریف
ج: عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی. استاد دانشگاه شریف. از نوابغ اساتید ایرانی. یک آقایی (بود) آقای دکتر افراسیابی ظاهراً. چندتا بودند…آمدند پیش ما و همکاری را از آنجا پایهریزی کردیم. خیلی کمکمان بودند در مسالهی تبلیغات. یک از طرحهایمان (این بود) که باید در اجلاسهای مشهور جهانی حضور داشته باشیم. در همین جا…حضور در کنفرانس اندیشهی اسلامی الجزایر که من اولینبار با حاجآقای معزی رفتیم آنجا و چیز خیلی جالبی بود. یک کنفرانس آزادی بود. بعد از ان ۶-۷ کنفرانس دیگر هم رفتیم به الجزایر. یا آنجاها شناخته میشدیم و دعوت میشدیم در رابطه با اندیشههای انقلاب، اندیشههای حضرت امام….ما آنجا مطرح میکردیم. یادم هست در الجزایر یک دفعه از ما یک نفر دانشجو سوال کرد که حکومت شاه چه میکرد برای فاسد کردن جوانهای ایرانی؟ ما یک تعریفی کردیم از برنامههای رامسر که یکی از برنامههای وزارت آموزش عالی همین بردن طلبه های نخبه در اردوهای تابستانی (بود)
س: دانشاموزان را
ج: آهان….و همان جا هم لب دریا، تعلیم رقص و آواز و از این (چیزها میکردند). این را که گفتم دیدم یک استقبال عجیبی شد! معلوم شد همین (هم) برنامهی خود حکومت الجزایر (هم) هست و اینها جوانهای متدینی بودند که میدانستند. البته دولت خیلی از ما ناراحت شد و سالهای بعد دعوت نکرد! ولی همان ایامی که دعوت میکرد، سخنرانیهای ما را اینها مثل کاست آقای مرحوم کافی و کاستهای مرحوم آقای مطهری، پخش میکردند در کل الجزایر و میرفت به تونس و از آنجا میرفت به مغرب و موریتانی! خیلی سخنرانیهای انقلابی ما آنجا جا گرفت! بدون اینکه ما میدانستیم (این اتفاق میافتاد و پخش میکردند). علت (این بود که باوجودی که) اینها خیلی حرفهای جدیدی نبود ولی برای آنها جدید بود. آنها در کنفرانس الجزایر (که) در اولین سال با آقای معزی رفتیم (و) سال بعدش با مرحوم آیتآلله خسروشاهی رفتیم که در این مسالهی کرونا اولین
س: قربانی (بودند)
ج: از اوایل افراد
س: به رحمت خدا رفته بودند
ج: به رحمت خدا رفتند. هرچه هست با آقای خسروشاهی (رفتیم). یک سال رفتیم با مرحوم دکتر شهید هم دعوت داشت.
س: شهیدی بنیاد شهید؟
ج: نه! دکتر شهیدی مولف کتاب اربعین و الزهراء و استاد زبان فارسی یا مسئول موسسهی زبان فارسی
س: شما آقای شهیدی را از زمانی که نجف بودند میشناختید؟
ج: نه! اینجا (شناختیم همدیگر را) چون که آقای شهیدی هم حس تقریبی زیاد داشت. ما با هم آشنا شدیم در شوارای عالی مجمعالتقریب که تاسیسی شد.
س: حالا من چندتا سوال بپرسم تا جلوتر نرفتیم….آن آشنایی اولیه (چگونه بود؟) مشخص است چه کسی شما را معرفی کرد به آقای معزی در سازمان تبلیغات؟
ج: نه! خودش رفیقمان بود. از نجف رفقیمان بود. از جمله طلبههای انقلابی که در نجف رفیق بودم آقای معزی بود و آقای معزی میدانست برای تبلیغات و صحبت (خوب هستیم) و لذا او وارد سازمان تبلیغاتمان کرد. بعداً خود آقای معزی استعفا داد -نمیدانم به چه علت- و من شدم معاون بینالملل سازمان تبلیغات.
س: موقعی که آمدید گفتید یک سری از طلبهها بودند در واحد بینالملل و کار میکردند؟ همکار داشتید از اول؟
ج: نه! دعوت کردیم به همکاری.
س: آهان شما خودتان دعوت کردید
ج: دعوت کردیم به همکاری و هنوز نه برنامه و نه بودجه (داشتیم)، فقط درخواست میآمد و ما هم شروع کردیم از این جزوههای اندیشهی انقلابی-ایرانی را ترجمه میکردیم. یادم هست به ۱۵۰ رساندیم کتاب که ترجمه کردیم، همین کتب آقای مطهری و هرجا هم که درخواست میآمد میفرستادیم. یکی از برنامهةایمان ارسال کتب انقلاب به کتابخانههای بزرگ دنیا (بود)؛ الته درخواست که میآمد همین کار را می کردیم و حتی در یکی از سفرها به اندونزی، رئیس جمهوری اندونزی آقای وحید بود-رئیس نهضتالعلما- بود و خودش درخواست المیزان کرد!
س: بله…گفتید…
ج: یعنی ما همان جا المیزان تهیه کردیم و تکثیر کردیم و به موسساتی که درخواست کرده بودند از سفیر، فرستادیم! چون که عربی میدانند. فرستادیم المیزان را به انجا. (یکی از موضوعات فعالیت ما ترجمه بود) چه تقویت ترجمه در خارج، چه ترجمه در ایران! ما کتابهای مرحوم حضرت امام، مرحوم شهید بهشتی، مرحوم شهد مطهری و مرحوم شهید صدر…اینها را آماده میکردیم و میفرستادیم. در در ترجمه میگویند کتاب زبان واسطه
س: بله
ج: یعنی زبان عربی مثلاً معروف بود در کشورها مثل اندونزی و ما ترجمه که می کردیم، از ان کتاب ترجمه میشد به مالاوی. مالاوی زبان اندونزی و مالزی. خیلی حرکت تشویقی (برای) چاپ (کتاب انجام دادیم) با خیلی بودجهی کم! یادم هست مجموع بودجهی سالانهی ما ۱۵۰ هزار تومان بود! حالا چه میکردیم خدا عالم است {خنده}
س: هیچی نبود
ج: و هم مبلغین فرستادیم به اطراف جهان، هم کتاب میفرستادیم و هم حضور در اجلاسها! یعنی طرحهایی بود که عملی (شد) و استقبال زیادی هم میشد از این طرحهای عربی و انگلیسی و زبانةای دیگر. ویا طرحهای ترجمه به اردو…خیلی هم استقبال میشد در پاکستان و هندوستان و بنگلادش و…
س: همان زمان برای این کشورها را همه را داشتید در….
ج: ما به مقدار قدرتمان میفرستادیم.
س: این طرحی هم که گفتید یک کشور، یک طلبه…این را شروع کردید به اموزش دادن طلاب؟
ج: بله! یا پیدا کردن طلاب آموزشدیده یا آموزش دادن به طلاب جدید.
س: کجا آموزش میدادید؟
ج: در همان امکانات سازمان تبلیغات
س: مثلاً یک جایی بگیرید در قم
ج: یا در حوزه تشکیل میدادیم که خودشان کمیتهای تشکیل میدادند، خصوصاً هندیها و پاکستانیها یا طلبهةای اندونزیایی یا طلبههای مالزیایی؛ این طلبههای منطقه…تشویق میکردیم. یعنی واقعاً ؟؟؟(۶۶:۴۹) وارد مطالبی که جدید بود و فداکاری میکردیم برای تهیهی طلابمان. البته این اوایل کار بود. بعداً که سازمان فرنگ و ارتباطات اسلامی به وجود آمد ما یک بخش تبلیغ و اعزام مبلغ داشتیم که این بخش منظم شد و شاید ۲۵۰۰ پرونده برای طلبههای مبلغ تنظیم شد.
س: که سفر رفته بودند
ج: یک نکتهی دیگر….اوایل خب همه میخواستند تبلیغ کنند. حتی ژاندارمری هم
س: میخواست تبلیغ کند
ج: تبلیغ میکرد، کتاب چاپ (میکرد). یک نفر در یکی از روزنامهةای ضد انقلاب-خودش هم ضدانقلاب هست الان- میگفت اعتراض نکنید! چرا ژاندارمری کتاب چاپ میکند؟ و اینکه ژاندارمری فقط حراست نمیکند از مرزهای جغرافیایی، (بلکه) از مرزهای فرهنگی
س: فکری
ج: هم حراست میکند! اینجوری مسخره میکرد…همه…جهاد سازندگی تبلیغات میکرد.
س: بله! جهاد که سنگین بود. کمیتهی فرهنگیاش
ج: ما آمدیم یک پیشنهاد کردیم (که) شورای عالی تبلیغات تشکیل شود. آیتالله جنتی بود، آیتالله موحدی کرمانی بود، آیتالله طاهری خرمآبادی بود، این شورای عالی تاسیس شد و منظمتر شد و پیشرفت کرد و ؟؟؟(۶۹:۰۸) نماینده به اجلاسهای جهانی (به طور) دائم بفرستیم. کمااینکه خودم را این شورا فرستاد به مجمع بینالمللی فقه اسلامی.
س: در جده؟
ج: فقه اسلامی
س: کجا بود؟
ج: این کنفرانس سران اسلامی که جلسهای در طائف داشتند. (در) کنفرانس طائف، همانجا تشکیل مجمع فقه اسلامی از نمایندگان فقیهِ کشورهای اسلامی (کردند) که این مجمع ۲۴ سال جلسه بعداً ادامه داد و خیلی پیشرفت کرد.
س: همان طائف؟
ج: همان طائف. بعداً ما رفتیم مکه و طراحی اساسنامه این مجمع را (کردیم) که من باید یک روز در رابطه با تفسیرات مجمع (صحبت کنم) که من نمایندهی ایران هستم در آنجا؛ ۳۲ سال است.
س: نمایندهی فقه شیعه هم شما هستید دیگه؟ درست است؟
ج: بله نمایندهی فقه شیعه بودم. خلاصه این شورای عالی تبلیغات بینالمللی کارهای (خوبی کرد). ولی معذالک آن هماهنگی مطلوب تبلیات هم به دست نیامد. بعداً یک شورای عالی جدیدی بعد از شروع رهبری مقام معظم رهبری طراحی شد و آنجا هم نمایندهی رئیس جمهور و هم وزرای ذیربط بودند. ریاستش هم مقام معظم رهبری بود و اصلاً تصمیماتش این جور بود که مقام معظم رهبری مقرر فرمودند که یک دو سه (این کارها را باید انجام دهیم). تا این سطح رفت بالا! میخواستیم هماهنگ کنیم. این هم یک قصهای دارد (که) باید شرح داد. ما همان جا دیدیم هماهنگ نمیشود! یعنی کارهای مکرر زیاد بود و بودجههای تکراری هدر میرفت. حالا باید آن را یک مقدار شرح بدهم. پایهی تشکیل سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی شد که امروز شده یک درخت تنومند و همهی رایزنهای فرهنگی را این سازمان تعیین و ارسال میکند.
س: در رزومه(ی شما)نوشته که از سال ۱۳۶۰ معاون بینالملل سازمان تبلیغات شدید، احتمالاً قبلش شما رفتید و بودید آنجا، با آقای معزی همکاری میکردید، بعد آقای معزی ۶۰ رفتند، شما شدید معاون!
ج: بله
س: این فاصله چند ماه طول کشید تا شدید معاون؟
ج: اصلاً وقتی که اقای معزی رفتند…
س: میدانم میخواهم بگویم ۶ ماه بودید…یک سال بودید..۵ ماه بودید…
ج: …گمان نمیکنم فاصله بود. همین که آقای معزی تشریف بردند، قائم مقام این سازمان -آقای محمدعلی زم، یکی از طلبههای انقلابی آن وقت بود- ایشان اصلاً حکم ما را نمیدانم خودش زد یا رئس وقت سازمان که مرحوم آقای فاکر بود.
س: رئیس سازمان تبلیغات
ج: بله
س: بله گفتید این را
ج: که بعد از فاکر هم آیتالله جنتی آمدند به عنوان رئیس سازمان تبلیغات
س: گفتید اقای فاکر شهید شدند حین ماموریت
ج: آقای فاکر در حین ماموریت ( شهید شد). خودش رانندگی میکرد از غرب تا جنوب با یک ماشین کهنهی پیکان. شهید شدند. فرماندهی تبلیغات جبهه بودند. خیلی شیخ خوب و با اخلاق و کارا بودند مرحوم آقای…آقای فاکر بود…من…دقیقاً (یادم نیست) یا آقای فاکر یا آقای شیرازی بود.
س: ربانی شیرازی؟
ج: نه نه!
س: املشی؟
ج: شیرازی که همین حادثه….یعنی آقای فاکر با مرض به رحمت خدا رفت ولی آقای شیرازی بود که تصادف کرد. اخوی همین شیرازی…سردار شیرازی که مشاور مقام معظم رهبری در امور نظامی است. یک کمی اشتباه میکنم…
س: اینطوری بوده که در سال ۶۰ آقای ناطق نوری میروند وزارت کشور و وزیر کشور میشوند، آقای معزی را میبرند و معاون پارلمانی خودشان میکنند.
ج: بله درست است
س: بعد شما از آن تاریخ به بعد که ایشان میروند، معاون بینالملل سازمان میشوید.
ج: ما آمده بودیم مدت کوتاهی به تهران (جه ت راه افتادن کارها و دوباره) برگردیم به حوزه
س: آهان یعنی شما برنامهای نداشتید که مفصل بمانید آمده بودید یک کمکی نید
ج: نه! ولی اینجا اینقدر اصرار کردند و ؟؟؟(۷۶:۳۶) شدند دیگه ماندیم و تاحالا این ماندنمان طول کشید.
س: این آخر را من درست متوجه نشدم که مثلاً شما مهر ۵۹ آمدید…چه زمانی قبلش آمدید که بعد معاون شدید؟ احتمالاً یک زمانی قبلش بوده…یک ماه…شش ماه…
ج: دقیقاً یادم نیست ولی با آريالای معزی مدتی بودیم و همکاری میکردیم و بعداً من علت استعفا را نفهمیدم ولی بعداً فهیمدیم که معاون آقای ناطق بود.
س: آن موقعی که شما آمدید خودتان بودید و آقای معزی در معاونت! دیگر کس خاصی نبود.
ج: بله ولی بعداً افراد را آوردیم. مثلاً یک مهندسی از فیلیپین آمده بود ولی ذوق تبلیغات داشت به نام آقای مهندس نظامدوست
س: ایرانی بود، فیلیپین درس خوانده بود
ج: بله…اینجا ماند و اصرار کردیم و معاون ما شد و تا این زمان تاسیس سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی که من رئیسش بودم، آقای نظامدوست معاون اداری-مالی من بود.
س: زمان سازمان تبلیغات هم معاونتان بودند؟
ج: نه…یعنی همکارمان بودند. از ان زمان رابطه را برقرار کردیم.
س: این زمانی که انقلاب میشود شما فقط درس و بحث داشتید؟ هیچ کار اجرایی نبود!
ج: ولی اگر یک کاری که بُعد انقلابی دارد مثل همین آموزس ضمن خدمت (میکردیم)، این کارها را انجام میدادیم. یا تدریس در درراه حق یا تدریس های متفرقه
س: ازاین دست کارها بود که قبلاً گفتید…من حوادث انقلاب را سوال میکنم در ایم مقطع زمانی، (از) هرکدام هرچه یادتان بود بگویید خوب است. مثلاً روز آری به جمهوری اسلامی، روز انتخابات که برگزار شد را یادتان میآید؟
ج: بله
س: فعالیتیريال خاطرهای از این روز یادتان میاید؟
ج: ما همین تبلیغ همین روز و تشویق دیگران به شرکت کردن…خودمان شرکت میکردیم…البته گاهیه م گامهای شبهانقلابی (برداشتیم) یعنی روزی هم که حزب جمهوری اسلامی تاسیس شد و عضوگیری میکرد، ما گرفتیم-من و پدرم و مادرم و{خنده} برادرم و خانمها، آمدیم عضو حزب (شدیم). بعداً معلوم شد که حزب باید دقت بیشتری میکرد؛ مسالهی ۴میلیون عضو داشتن، این یک تورمی که حزب نمیتواند تشکیلاتش را تنظیم بدهد
س: مدیریت کند
ج: باید افراد وارد تربیت بشوند، کادرها تربیت کنند. چون که ما تجربهی حزبی هم داشتیم در عراق، مثل حزبالدعوه! آنجا کادر را تربیت میکردند، هم فکریاً و هم اخلاقیاً. حزب جمهوری (اما فقط) ثبتنام بود و التماس دعا! بزرگان در رهبری بودند، آنها هم وقتی که اختلاف پیدا کردند (نتوانستند مشکل را حل کنند)، امام تقریباً حزب را منحل کرد! حزب باید یک مسیری را طی کند تا بتواند اولاً اهدافش را جا بدهد، ثانیاً تشکیلاتش را منظم کند. یادم هست ما آمدیم و خوشحالیم که ثبتنام کردیم؛ سرکوچهمان بود و آمدیم ثبتنام کردیم. چنین حرکتهای سادهآی بود که ارزشی نداشت.
س: این که همان هفتهی اول انقلاب (بود). فراخوان دادند و ثبتنام کردند برای حزب جمهوری
ج: بله
س: در بهمن ماه بود
ج: ولی گفتم…
س: سرانجامی نداشت
ج: ….که باید حزب کادرهای خودش را آماده کند تا ببیند میتواند بدنهی خودش را توسعه دهد (یا نه) و الا با تورم اشخاص حزبی (تشکیل) نمیشود و بنظرم باید مسئولان حزب بیشتر فکر میکردند برای آموزش و تربیت کادر.
س: پس خاطرهی خاصی از روز جمهوری اسلامی یادتان نمی آید! آری بود یا نه…
ج: نه…{خنده} (رای ما که) آری بود
س: جلوتر که آمدیم، ۱۲ اردیبشهت که شهادت شهید مطهری بود که گفتید خیلی برایتان تلخ بود
ج: خیلی ضربه خوردم، بله.
س: یعنی در حدی بود که بستری شدید؟ یا نه؟
ج: نه! ولی بیهوش بودم یک ماه! یعنی بدنم خدر بود. نمی توانستم حرکت کنم. یکی ایشان و یکی آقای صدر.
س: شما که (برای) تشییع به تهران نیامدید؟
ج: نه
س: قم هم تشییع بود
ج: تشییع؟ بله
س: قم رفتد تشییع را
ج: بله
س: امام هم که آن روزها قم بودند
ج: بله
س: جلوتر…شما نسبت به بازرگان و تیم نهضت آزادی
ج: خیلی بدبین بودیم…خیلی…
س: چرا؟
ج: یعنی میگفتیم که اگر ما به منافقین اعتراض شدید داریم که اینها یک اسلام کمونیستی را قبول دارند، میگفتیم این مجموعه، به عکس (آنها)اسلام سرمایهداری را قبول (دارد)! یعنی اسلامِ غربی! تفسیرات مادی از احکام اسلام. خیلی از این جهت ما به خود مرحوم بازرگان اعتراض شدید داشتیم و به نهضت آزادی. و خوشحال بودیم که رفت بازرگان.
س: قبل از انقلاب هم میشناختیدشان؟
ج: خوانده بودیم
س: آن کتابِ
ج: راه طی شده. کتابهای آقای بازرگان در رابطه با طهارت یک کتاب داشتو آقای بازرگان…
س: نفسیر قرآن هم داشت
ج: آقای بازرگان سعی میکرد احکام را با یک تفسیر دنیوی و حتی مطالبی که بُعد ماورایی دارد را هم تفسیر (مادی) میکرد! ما از اینجا ازش ناراحت بودیم. خیلی هم با گفتههای شریعتی موافق نبودیم، خصوصاً بحث ضد آخوندیاش (را)
س: تشیع علوی، تشیع صفویاش
ج: از این حرفها…خیلی باهاش موافق نشدیم.
س: از همان قبل انقلاب موضع داشتید نسبت به حرفهای دکتر شریعتی؟
ج: بله بله
س: جایی هم مطرح میکردید؟صحبت هم میکردید؟ بحث میکردید؟ چون با اقای مصباح ارتباط داشتید شدیدتر بود یا نه ربطی نداشت؟
ج: آقای مصباح مخالف بود. اصلاً حوزه باهاش مخالف بود. آقای شریعتی اصلاً تفکرش غربی بود. یعنی محسنیان ؟؟؟(۸۶:۵۶) و دیگران را ایشان دیده و تفکرش غربی اسلامی است. به نظرم همان تفکر منافقین تقریباً شاخه گرفته از فکر شریعتی ولی به سمت مارکسیسم! ولی تفکر اسلام سرمایهداری رفته به آن مجموعهها.
س: آقای مطهری هم میامدند قم شما سر این چیزها صحبت نمیکردید؟ مخصوصاً که آقای مطهری با بازرگان ارتباط داشت. انجمن مهندسین میرفتند و برایشان سخنرانی میکردند.
ج: بیشتر با آقای مطهری بحثمان فلسفی بود. بحث سیاسی نبود.
س: پس اصلاً مباحثی در مورد جریانها در کلاس آقای مطهری نداشتید که اقا مثلاً این طیف بازرگان اینطوری هستند، طیف حسینیهی ارشاد اینطوری هستند….مباحث اینطوری نداشتید؟
ج: نه مباحث زیاد(ی در موضوع سیاسی نداشتیم) ولی آقای مطهری مواظب بود اندیشهای مثل اندیشهی آشوری منتشر نشود! یک روز به من گفت برو این کتاب توحید را برای من بگیر! ببینم این-(نمیدانم) نفهم بود..چه بود تعبیرش (یادم نیست)-(چه می گوید). بعد از مطالعه هم خیلی انتقاد کرد. میگفت این همین کمونیسم است با یک بسمالهالرحمنالرحیم شروع میکند.
س: کتاب آشوری
ج: کتاب آشوری (که) کتاب توحید بود. خیلی ناراحت بود از این آشوری. شاید همان گروه آشوری بودند که شهیدشان کردند.
س: من حالا نکات را نوشتم که حالا چون وقتمان کم است….دو سه تا مطلب دیگر (هم هست)همینطوری در حرف میآید….مثلاً اینکه (آیا شما) هیچ ارتباطی با مبارزینی که قبلاً تبعید بودند (نداشتید؟)
ج: چرا ما میرفتیم برای علمایی که در تبعید رفتیم….به دیدن جناب آقای یزدی که حالا شنیدم مریض هستند. شیخ محمد…
س: شیخ محمد یزدی
ج: در اهواز بود.
س: زمانی که اهواز بودند
ج: رفتیم به دیدنش
س: همان سفری که اهواز رفتید، رفتید به دیدنشان یا یک سفر جدا رفتید؟
ج: نه! یک سفر جدایی بود. رفتیم به دیدن آقایان دیگر در نظنز بودند.
س: دیدار با تبعیدیها را مینویسم که یک سرفصلی است. این که با چه کسی رفتید….چون خود آقای قاضیعسگر قبل از انقلاب، یکی از فعالیتهای جدیشان سرزدن به همین تبعیدیها بوده و پول و کمک و…
ج: ما هم همینطور…خود آقای گلسرخی سبب میشد میرفتیم به شهرها برای دیدن تبعیدیها. چندتا رفتیم.
س: من همه را اکثراً میشناسم. من یک کتاب دربارهی تبعیدیها کار کردم (تبعیدیهای) قبل از انقلاب…همه را میشناسم که هرکدام (در) کدام شهر بوده و داستانها وماجراهایشان را میدانم. در مقابل آن تبعیدیها هم یک سری سفرها داریم که طلاب و اساتید دیگر میرفتند و بهشان سر میزدند و برنامهی مفصل داشتند. آقای قاضیعسکر مرتب میرفت سر میزدند و کمک هم میکردند.
ج: من خوب یادم نمانده ولی میرفتیم با آقای قاضیعسگر، با آقای گلسرخی…آقای گلسرخی هم درست است که بعداً اب آقای شریعتمداری در حزب خلق مسلمان (رفت) ولی دلش و فکرش با امام بود و لذا سعی کرد این حزب خلق مسلمان را منحل کند و با آقای خسروشاهی ضربهای به حزب خلق مسلمان وارد کرد.
س: حالا هرچه از این بزرگواران خاطرهای یادتان بیاید و بگویید یا حتی توصیفی باشد خوب است. چون سالها…مثل اینکه شما زیاد با آقای گلسرخی مراوده داشتید.
ج: یعنی خود آقای گلسرخی زیاد نماند و با مرض مرحوم شد ولی با آقای خسروشاهی زیاد مراوده داشتیم و آقای خسروشاهی یک روش آزادی داشت، نمیخواهم بگویم لیبرال ولی (یک روش) آزاد داشت و صحبتهایی و مناقشههایی داشت در سفرها و در حضر! البته آقای خسروشاهی تقریبی بود. یادم هست باهم رفتیم در الازهر، جلسهای سمیناری در همانجا برپا کردیم برای تقریبا مذاهب و علمای مذاهب دیکر هم بودند وجلسهی داشتیم. خودش محتوای جلسه را در کی کتابی منتشر کرده در قاهره. در کنفرانسهای مختلف با آقای خسروشاهی بودیم ولی آقای گلسرخی -نمیدانم- سرطان داشت یا چه بود، زود از دنیا رفت و خیلی نماند.
س: درست است….آن سفر قاهره که گفتید با آقای خسروشاهی بودید، تاریخش را یادتان میآید؟
ج: اگر من آن نوشتهی آقای خسروشاهی را به دست بیاورم میگویم بهتان
س: کتابشان را آهان
ج: به دست بیاورم میگویم که (چه سالی بود). اگر پیدا کردم.
س: باشد؛ حالا خوب است ما یک جمعبندی شد که ما این جلسه یک بحثی دربارهی سازمان تبلیغات و معاونت بینالمللش کردیم. شما معرفی کردید ورودتان به مجموعه را و هم یک خرده از فعالیتها (گفتید) برای نمونه آن فعالیت اصفهان را….و الان داشتیم روی زمان، حوادث انقلاب را تا سال ۶۰ دانهدانه میپرسیدیم که اگر شما هرکدام را خاطرهای چیزی یادتان میآید بگویید، مثل همین یکی دوتا مبحث که صحبت شد درمورد بازرگان…در مورد حسینیهی ارشاد…حالا اینها را همینطوری میرویم جلوتر و ادامهی سازمان تبلیغات و کنفرانسهایی که به واسطهی آن میرویم. که اولین کنفرانس را گفتید با آقای معزی رفتید الجزایر. یعنی هنوز آقای معزی معاونت است.
ج: بعد هم با آقای خسروشاهی.
س: این تیم آقای گلشنی آمدند به شما اضافه شدند یا نه اینها اصلاً…
ج: تیم آنها اساتید دانشگاه بودند
س: به شما میامدند مشورت میدادند؟
ج: به ما کمک میکردند. یعنی آقای گلشنی یک ویژگیدارد که همهی نامههای آقای مطهری را دارد، همهی نامههای آقای مثلاً…همه را…
س: آرشیومَن قویای است
ج: و مطالعه هم میکرد و نظر هم میداد و در حینی که تدریس میکرد…تاحالا ما رابطه با آقای گلشنی-حالا عضو شورای عالی انقلاب اسلامی است- تاحالا ما رابطه داریم.. من یک کتاب خوب ایشان (را) که مورد استقبال جهان عرب بود، خودم ترجمه کردم؛ به نام قرآن و طبیعت را که من ترجمهاش کردم که مورد استقبال واقع شد. که مرحوم متفکر جهان عرب-امام غزالی- تعریف حالبی ازش کرده…قرآن و طبیعت….
س: تعریف امام غزالبی چه بود؟
ج: امام غزالی -در یک جلسهای بود در قاهره-گفته بود من میخواستم یک کتابی برای شما جوانها معرفی کنم، دیدم این کتاب به دستم آمد و گفتم این کتاب لایق مطالعات دروسی؟؟؟(۹۷:۴۵) جهان اسلام است.
س: آفرین
ج: همین تعبیر را هم در همین ترجمهای که کردم و بعداً ایشان اضافه کرد به این کتاب و من اضافه را هم ترجمه کردم و در جلدش این صحبت اقای محمد غزالی را آوردم.
س: احتملاً پشت جلد این چیز را زدید
ج: آقای محمد غزالی شخصیت بزرگواری است…تقریبی، صادق، مخلص، دلسوز، از رفقای صمیمی ماست. آقا هم خوب میشناسدش. یادم هست یکی از کارهایی که خوب هم انجام گرفت (این بود که) یک روز التماس کرد از آقا که این چندتا مصری که به عنوان سرباز در جنگ شرکت کردند و اسیر شدند-۴۴ نفر -بودند.
س: جنگ ایران و عراق
ج: اگر آقا اجازه بفرمایند، آزااد شوند. آقا فرمودند که فقط به خود ایشان میدهیم و بعد از ایشان به ملت! به دولت نمیدهیم. خب میدانی مزدوران در همهی قوانین جهان، حکمشان قتل است! آقا دستور دادند و آقای غزالی آمد در فرودگاه ماند تا هواپیمایمان -من بردم- و ۴۴ تا مصری -حتی بعضیها که مسئول زندان؟؟؟(۱۰۰:۱۱) آقای متدینی گفت من اینها را آزاد نمیکنم. گفتم این خلاف عقل و ؟؟؟؟(۱۰۰:۲۲) است. قبول کرد و آزادشان کرد بردند. ؟؟؟(۱۰۰:۳۰) از انجا بردند به هواپیما و تحویل مرحوم آقای غزالی دادند و آنجا مصر هم رفتند، گفتند که ما اهدایی به مردم مصر (هستیم) به واسطهی عالم بزرگ مصر محمد غزالی. خیلی استقبال شد.
س: این مال سالهای بعد از جنگ است دیگر….آقا به رهبری رسیدند…
ج: بله آقا رهبر بودند
س: آقای غزالی به واسطهی شما امدند گفتند؟ به شما گفتند که به اقا بگویید؟
ج: من خدمتشان عرض کردم.
س: بعد هیچ پیغامی به آقا ندادند پس از آزادی؟
ج: نه! فقط تشکر و قدردانی، چون زیاد (زنده) نبود. هم رفته بود به کنفرانس سعودی و آنجا رحمت خدا رفت.
س: شما رفتید که به آقا گفتید ، اقا چه گفتند؟ به غیر از آن جملات دیگر چیز دیگری نگفتند؟
ج: آقا هم تعریف زیاد از محمد غزالی (کردند)، میشناسد…
س: بعد خود شما در یک سفر دیگری به مصر رفتید یا همراه همینها رفتید مصر؟
ج: نه نه! بعدا! در یک سفر دیگری. گفتم که ما اهدا کردیم، با اینکه میدانید که مزدوران کشته میشوند و حکمشان اعدام است.
س: حسنی مبارک بود، درست است؟ آن دولت چیزی نگفت و دخالتی نکرد؟
ج: نه نه! اصلاً ما دولت را دخالت ندادیم
س: خاطرهی جالبی بود. سالش یادتان هست؟ ۶۹؟۷۰؟
ج: دقیقاً نمیدانم
س: میشود حالا پیدایش کرد. دست شما دردنکند
ج: خدا خیرتان دهد
س: لطف کردید وقت گذاشتید. تشکر
ج: من همینطوری مطالب را میگفتم، بدون تعارف و تمثیل و…
س: نه خیلی خوب بود. حالا من همیشه این را تکرار میکنم به خاطر اهمیتش….شما هرزمانی و هرخاطرهای-اصلاً خواهش است (از شما)-هر زمانی، حتی وسط حرف زدن ما، هرخاطرهای از هر مقطع زمانی یادتان آمد، بگویید. یعنی اصلاً موکول نکنید به بعد و بگویید که الان داریم از دههی ۶۰ صحبت میکنیم و زمانش نیست! خاطرهای از ۸۰…۹۰…هر خاطرهای یادتان آمد بگویید…اشکال ندارد…
ج: انشاءالله
س: انشاءالله…چون خاطره است، یک لحظه میبینید به ذهن آدم میاید به واسطهی یک حرفی و یک نکتهای و چیز میشود.
دست شما دردنکند
ج: ما یک جلسهآی داریم و دفتر باید بروم
س: دستتان دردنکند لطف کردید
ج: خدا خیرتان دهد
س: سلامت باشید. این تیم آقای گلشنی، مستقر که نیامدند بشوند.
ج: نه! سر میزدند.
س: بعد این کتابش را چه زمانی ترجمه کردید؟
ج: در همان زمانی؟؟؟(۱۰۴:۱۰) که ما معاونت ؟؟؟(۱۰۴:۱۲) ایشان رفته بود با دیگران به یک سفر بین کشوری و برگشتند و میخواستند گزارش بدهند از آنجا و آشنا شدیم.
س: بعد شما این کتاب را خودتان خواندید و خوشتان آمد؟
ج: بله من ترجمهاش کردم.
س: کتاب در موردِ؟
ج: قرآن و طبیعت. دید قرآن به طبیعت، به علوم…
س: یعنی مباحث طبیعت، یعنی طبیعت در قرآن چگونه آمده.
ج: اکثر مباحث دکتر این است. رابطهی دین و دنیا، دین و طبیعت…
س: استقبال زیادی هم شد از این کتاب در کشورهای دیگر؟
ج: استقبال زیاد
س: یعنی چاپهای متعدد بخورد یا
ج: آنها چاپ میکردند
س: هیچ بازخورد دیگری نسبت به این کتاب در جاهای دیگری ندیدید؟
ج: نه دیگه من یادم نیست!
س: چیزی پس یادتان نمیآید از بازخوردهایی که این کتاب داشته
ج: نه یامد نیست. ولی آقای دکتر مرد فوقالعادهای است. با دکترهای معروف اردپا رابطه دارد. اجلاسهای زیبایی در آمریکا داشته. آدم خیلی…آقای گلشنی…دوست داشتنی است.
س:بله…اصفهانی هم هستند و شیرینتر هستند
ج: بله {خنده} شیرین است. بااجازه
س: دست شما دردنکند. تشکر
پایان جلسهی (دهم)
(۳۰ تیر ماه ۱۳۹۹)