تاریخ شفاهی آیت الله محمدعلی تسخیری – جلسه سوم

 

تاریخ شفاهی آیت الله محمدعلی تسخیری

مصاحبه‌کننده:پژمان عرب -سجاد اسلامیان

جلسه:۳

تاریخ:۱۲/۰۳/۱۳۹۹

مدت زمان مصاحبه: ۱:۲۶:۳۶

مکان: دفتر خبرگزاری تقریب

پیاده‌ساز:  جعفری

تاریخ پیاده‌سازی: ۱۷/۰۳/۱۳۹۹

 

س: بسم الله الرحمن الرحیم

حاج آقا تشکر می‌کنم (بابت)‌وقت و زمانی که از شما می‌گیریم و شما لطف می‌کنید. ما انشاءالله این جلسه (که جلسه‌ی سوم است) قرار شد از جلسه‌ی سوم به بعد وارد فعالیت‌های سیاسی شما بشویم و ورودتان به حزب‌الدعوه و اولین‌باری که با مسائل سیاسی مواجه می‌شوید. در خدمت شما هستیم اگر با همین بحث شروع کنیم که اولین مواجهه‌تان با مسادل سیاسی و ورودتان به مسائل سیاسی در چه مقطعی بود و با چه افرادی ارتباط ۱یدا کردید و تحت تاثیر چه افرادی بود، ممنون می‌شوم

ج: در عراق

س: در عراق بله

ج: بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم…به طور طبیعی در عراق ما (خارجی و)‌ ایرانی بودیم و باید اقامت بگیریم (می‌گرفتیم) و خیلی زمینه های ورود در فعالیت‌های سیاسی برای ما باز نبود. و اولین ورودمان همین دخول و ورودمان در همین کلیت‌الفقه نجف هست که تقریباً اساتید روشن‌فکر بودند و طلبه‌هایی که می‌خواهند مراتب بالا را به دست بیاورند آنجا ثبت‌نام می‌کردند. من هم ثبت‌نام کردم و با ادای امتحان ورودی وارد ان دانشکده شدم. در آن وقت شنیدیم که مرحوم آیت‌آلله شهید صدر یک حزبی را تاسیس کرده-حزب سیاسی- برای مبارزه با حزب بعث و نربیت جوان‌ها-جوان‌های فعال- من با دعوت مرحوم شیخ مهدی عطار که لقب دیگرش هم شرعیاتی بود، و استخاره گرفتم و وارد همکاری با حزب‌الدعوه عراق شدم.

س: چند سال قبل از اینکه شما آشنا شوید راه افتاده بوده حزب‌الدعوه

ج: حزب از زمان عبدالکریم قاسم تشکیل شد. آن زمانی که ما وارد چیز…آن زمان اول بعثی‌ها که آمده بودند یعنی حدود ۶۳ میلادی

س: ۶۳ میلادی شما که در دانشگاه بودید وارد حزب شدید…حزب که حدود ۳-۴ سال قبل (یعنی)‌حول و حوش (سال) ۳۸ راه افتاد

ج: ۵۸ بود

س: ۵۸ میلادی…درست است

ج: حزب بعد از کودتای عبدالکریم قاسم ، آن وقت بود. این کودتا اثر زیادی در آگاهی مردم بوجود آورد. هرچه هست من وارد شدم و فعالیت‌های خوب و قوی‌ای داشتم. توانستیم خیلی از طلبه‌ها و خیلی از افراد دیگر دانشگاهی را وارد این حزب کنیم و همین که مرحوم آیت‌آلله صدر رئیس این حزب بودند، این خودش به ما اطمینان داد که مسیرمان مسیر درستی است.

س: شما شهید صدر را می‌شناختید از قبل؟

ج: نه از قبل…هنوز طلبه‌ی میتدی بودم. دانشکده‌ی فقه (برای) ما یک جهش سیاسی بوجود آورد و آگاهی زیادی داد به طلبه‌ها و دانشجوها. در خود دانشگاه کلیت‌الفقه هم این مساله منتشر شد و خیلی‌ها وارد این حزب شدند.

س: حوزه‌ی نجف موضعش نسبت به حزب و ورود به مسائل سیاسی چه بود آن زمان؟

ج: حزب که یک حزب شیعه‌ای بود که اعلام نمی‌کند شیعه است و اسلامی ولی حزب حوزوی اصولگرا و تفکر مرحوم آقای صدر، خودش ضامن فکر اصیل این حزب بود و مورد احترام بود. آن وقت مرجعیت آقای حکیم بود-سیدمحسن حکیم رحمت‌الله- آنوقت آنجا دوتا از فرزندانش وارد این حزب شدند. مرحوم سیدمهدی حکیم و مرحوم شهید سیدمحمدباقر حکیم. سیدمحمدباقر شاگرد مرحوم سیدمحمدباقر صدر بود…شهید صدر…این‌ها وارد شدند و آقای حکیم هم تایید می کرد و خود حزب هم پشتیبان آقای حکیم بود و طرح‌های آقای حکیم را انجام می‌داد. یکی از طرح‌‌ها ایجاد کتابخانه‌ی آیت‌الله حکیم در شهرهای مختلف عراق بود که البته بیشتر شهرهای شیعه (مدنظر بود). خب البته شیعه ۶۵ درصد از آن وقت بود تا حالا…۶۵ درصد از مردم عراق…به طور طبیعی این کتابخانه‌ها اثر زیادی داشتند در محوریت هم خود حزب و هم کل حرکت‌های اسلامی. گو اینکه آن حرکت‌ها خیلی اظهار وجودی نکرده بودند و قوه‌شان خیلی رشد نکرده بود

س: حاج‌آقا این کتابخانه‌‌ها پوششی بود برای فعالیت‌های حزب یا نه؟ حزب رفت از کتاب‌خانه‌ها استفاده کرد؟

ج: نه پوششی بود و با همین هدف تاسیس می شد؛ چه جلسات انجام می‌گرفت و چه فعالیت‌های فرعی این کتاب‌خانه‌ها اثر داد. خیلی حرکت کتابخانه‌ها خیلی حرکت‌های موثری بود.

س: بعد غیر از آقای حکیم که موافق بود ، هیچ‌کدام از علمای آن زمان مخالف حرکت‌های سیاسی نبودند در نجف؟

ج: بودند…از اساتید حتی! (که) اصلاً مذاق حزب و حزبی نداشتند و می‌شناسم ولی نمی‌خواهم اسم بیاورم. یکی از فعالیت‌های مهم این حزب که با هماهنگی مرجعیت بود، برپایی یک جشنواره‌ای در نجف برای سالگرد تولد اباعبدالله سلام‌آلله و در کربلا به مناسبت تولد حضرت امیر سلام‌الله. در این جشنواره‌ها خیلی از شعرای عرب شرکت می‌کردندو من گفتم در یک مصاحبه‌ای که اصلاً (آن‌زمان) مرکز ادبی عراق بود. شاید به شهرت نجف هیچ شهری در جهان عرب نبود و شعرای بزرگ هم این‌ةا همه شرکت می‌کردند در این جشنواره‌ها و حضور قوی بین توده‌های مردم داشتند. این هم یک فعالیتی با پشتیبانی آقای حکیم و پشتیبانی غیرمنظور (پنهانی) حزب‌الدعوه بود. نکته‌ی..

س: یک سوال حاج‌آقا بین کلامتان…اسم که نمی‌بریم از علما (اما)‌مواضعشان را می‌توانید بگویید که مثلاً مخالف بودند انتقادشان چه بود یا مشکلشان با حزب چه بود؟

ج: یعنی عادت نداشتند برای این مساله‌ی حزبی. علمای مهم امروز حتی بعضی‌ها قبول نمی‌کردند امتحان کنند…طلبه‌ها…همین را شما بگیرید (به عنوان)‌یک موضع‌گیری و عدم تایید فعالیت‌های حزبی هم مطرح بود.

س: آخه ما در ایران در مقابل امام یک طیف انجمن حجتیه را داریم که یک مبنایی دارند و یک گزاره‌هایی در مقابل امام مطرح می‌کنند. بعد روحانیت سنتی را داریم در خود حوزه که می‌گوید اصلاً نباید موضع گرفت یعنی با انجمن حجتیه هم متفاوت است و آدم‌هایش مشخص‌اند و مواضعشان هم مشخص است.

ج: شاید شبیه این باشد…شبیه ایران باشد…حتی مرحوم آقای صدر یک روزی درسشان را از یک مسجدی در یک کوچه منتقل کردند به مسجد شیخ طوسی در نزدیک حرم و در خیابان طوسی که منتهی می‌شود به وادی‌السلام، مسجد نویی ساخته بود. همین را بعضی‌ها علامت گرفتند که بله این حرکت وابسته به غرب است که این تحرک، تحرک (وابسته به غرب است). می‌گفتند که انگلیس اینقدر اثر دارد که اگر دوتا ماهی در دریا دعوا کردند بدانید که انگلیس این‌ها را وادار کرده! وقتی اینجوری عقیده دارند، این تحول را در درس و در مسجد بزرگ و این‌ها (را هم کمک انگلیس و اثر غرب می‌دانند) و خیلی از طلبه‌ها را هم به خودش جذب کرده بود مرحوم آقای صدر. این را تعبیر کرده بودند به وابستگی

س: به انگلیس

ج: حالا نمی‌گفتند به غرب…متاسفانه این بود و بعضی از این‌ها هم اساتید بنده بودند ولی خیلی حزب می‌رفت به سمت کار. هنوز داغ نشده بود برخورد بعثی‌ها با حزب‌ ‌الدعوه

س: در این مقطعی که وارد می شوید -سال ۱۳۴۲ یا ۱۹۶۳- فعالیت‌های حزب فقط فرهنگی است یا نه فعالیت‌های سیاسی هم دارد مشخصاً

ج: نه خب این فرهنگی است ولی فرهنگی سیاسی. هدف اقامه‌ی حکومت اسلامی و ساختن جامعه‌ی اسلامی است. در تعلیمات آقای صدر مطرح می شد که جامعه‌ی اسلامی باید یک زیربنایش آماده باشد…زیربنای فکری‌اش. برای همین مرحوم شهید صدر (کتاب) فلسفتنا را نوشت که زیربنای فکری و عقلی جامعه را بسازد و بعد از آن کتاب اقتصادنا را نوشتند که بادیء (مبانی ابتدایی) دیدگاه اقتصادی را هم تبیین کردند در آنجا و حتی آماده بود که کتاب مجتمعنا یا اجتماعنا را تالیف کند و روابط اجتماعی اسلامی در مقایسه با روابط غربی (باشد)

س: حاج‌آقا موقعی که آقای عطار حزب را به شما معرفی کرد، گام بعدی‌اش چه بود؟ جلسات خاصی رفتید؟ بهتان جزوه یا کتاب خاصی دادند؟

ج: من دیگر وارد آنجا-می‌گویند خلایا..خلیه..خلیه تقریباً مثل کندوی زنبور عسل را خلیه می‌گویند-خلیه‌ی اجتماعی بود. حالا مقابلش شاید الفاظ دیگری در ایران بود. اینجا واژه‌ی (خلایا و خلیه بود) این خلایا جمع می‌شدند.

س: همان خانه‌ی تیمی که در ایران می‌گفتند؟

ج: خانه‌های تیمی نه…اصلاً خود تشکل یک مجموعه مجموعه است. مجموعه‌های کوچک

س: آهان شعبه‌های کوچک

ناشناس: تیم‌ها

س: تیم‌های کوچک که به آن تیم اصلی بزرگ وصل می شوند

ج: چه می‌گفتند اینجا؟ اگر تشکل‌های کوچک…

س: گروه بودند اینجا…گروه‌گروه بودند بعد یک سازمان مشخص بالایی داشتند…

ج: نه یک واژه‌ی دیگری (دارد)…هرچه هست آنجا خلایا تشکیل می‌شد و هر خلیه‌ای مسئول دارد و برنامه‌ دارد که مطلع شود از اهداف حزب و مطلع شود از تصوبات (تصویبات) حزب، از احداث آن روز که چه باید کرد، نحوه‌ی مبارزه و قواعد مبارزه این‌ها را کلاً درس می‌دادند و همه‌ی این‌ها را مرحوم آقای صدر نوشته بودند برایش…

س: شما یادتان می آید مسئول خود شما چه کسی بود و حلقه‌تان چندنفره بود وقتی وارد شدید؟

ج: ما شاید ۵-۶ نفر بودیم و مسئولمان یک دبیری بود

س: دبیر مدرسه

ج: بله

س: یادتان می‌اید کدام مدرسه بود؟

ج: نمی دانم ولی اسمش آقای ظالمی بود. ایشان هم نمی‌دانم ثابت بود تا آخر یا بعد از دستگیری عقب‌نشینی کرد…نمی دانم دقیقاً…عرض کنم که من هم مسئول گروه دیگری بود، یعنی تشکل….اسمش را می‌گذارند آنجا خلیه…حلقات هم می‌گفتند.

س: چند وقت طول کشید تا شما شدید مسئول یک حلقه‌ی دیگر

ج: مدتی بعد…و جالی اینجاست که بعد از اینکه من دستگیر شدم و بعداً رانده شدم از عراق به ایران، خیییلی از آن‌هایی که دستگیر شدند از حزب‌الدعوه گفتند که مسئولمان فلانی بوده

س: آهان فهمیدند شما آمدید (ایران) دیگر همه را زدند (انداختند) گردن شما

ج: آره…یعنی این نجاتشان داد و من می‌دانستند که اگر برگردم عراق یا این‌ها گیرم بیاوردند، اعدام می‌شوم. چون که یک قانونی صادر شد-خیلی قانون سخت- این قانون این بود که هرکس عضو حزب‌الدعوه باشد یا بوده این‌ها حکمشان اعدام است و شنیدم مجموع محکومین به اعدام به ده‌ها هزار(نفر رسید که) عضو حزب بودند.

س: حزب می دانستید حاج‌آقا که از کجا الگوگیری کرد؟ الگوی حزب از کدام تشکل سیاسی در جهان اسلام بود؟

ج: الگوی حزب بیشتر از-البته با ملاحظه‌ی فرق بین سنی‌ها و شیعه‌ها-یعنی حزب بیشتر شیعه بود و تعلیمات شیعی بود…نهج‌البلاغه بود…صحیفه‌ی سجادیه بود…فکر اهل‌بیت بود. ولی الگو ظاهراً از اخوان‌المسلمین بود. اخوان‌المسلمین آن وقت تقریباً بیشتر از ده سال (بود که)‌ تاسیس شده بود و صومعه‌ی خوبی هم داشتند در عراق وشاید هم برخی از الگوی حزب‌التحریر اردن استفاده می‌کردند. البته حزب‌التحریر بعداً خیلی منحرف شد، یعنی ضدشیعی شد و دعوت به خلافت (کرد) تا حالا هم هرجا حزب‌التحریر بود مساله‌ی خلافت مطرح بود. از این حزب‌های اسلامی الگوهای تشکیلاتی گرفته می‌شد اما محتوا، محتوای شیعه‌ی خالص بود البته نه ضدسنی…شیعه ولی نه ضدسنی…شیعه‌ی دنبال وحدت اسلامی بود. خود آقای صدر هم همین بود. آقای صدر تا روزهای آخر زندگی‌شان که چندتا بیانیه صادر کرد، خطاب می‌کرد به سنی و شیعه (بطور)‌یکشان. یا حتی به این عنوان که یاابناء علی و یا ابناء عمر ای فرزندان علی و ای فرزندان عمر…من (شهید صدر) نسبتم به شماها مثل نسبتم به اسلام است. یعنی من اسلام را دارای دو حوزه می‌دانم یکی شیعه و یکی سنی و من یکسان دررابطه با شماها هستم خودم.

س: غالب این نگاه‌ها به شهید صدر انتقاد نبود؟ یا خود حزب که آقا شما سنی‌گری دارید می‌کنید؟

ج: نه…نه…او دیگر پیش رفته بود و آن‌هایی که مخالف بودند عقب‌نشینی کردند و آقای صدر حتی مهر تایید آیت‌الله عظما خویی بودند. حتی آمدند گفتند به آقای خویی که مرحوم آقای صدر حزب تشکیل داده! اینجوری برای ما نقل کردند که خود آیت‌الله خویی-چون که آقای صدر شاگرد آقای خویی است و تاحالا در نوشته‌هایش تعبیر می‌کند (از ایشان) ‌به سیدالاستاد-آقای خویی گفته بود اگر آقای صدر حزب تشکیل بدهد من عضو حزب می‌شوم. اینجوری تایید مراجعی هم بود.

س: تاریخ این گفته و جمله یا یادتان می‌آید؟

ج: در (زمان)‌ مرجعیت خویی…نه قبل از راندن ما…سال ۷۱ میلادی…آن تاریخ بود. عرض کنم پس اسن حزب تشکل قوی‌ای بود و انصافاً قدرت تحریک مردم را به رغم همه‌ی تحرکات نجرمانه‌ی بعثی‌ها توانسته هدایت کند و تاحالا هم که می‌بینید بعد از این تحولی که شد حزب‌الدعوه امروز قوی‌تریم تشکل اسلامی آنجاست. با انیکه خیلی‌ها کشته شدند…خیلی‌ها خارج شدند…نظرشان عوض شد…حالا حزب‌الدعوه بیشترین نماینده را در مجلس دارد و جبهه‌ی بیشتری را باخودش (همراه) ‌دارد که قانون اساسی فعلی عراق می‌گوید، دولت را باید آن جبهه‌ای که بزرگ‌تر باشد در پارلمان (عراق) تایید کند…روی هم رفته تاحالا حزب‌الدعوه قوی (بوده)‌البته من معتقدم که متاسفانه آن تعلیماتی که سابقاً به ما می‌دادند و ما درس می‌دادیم خیلی پاک‌تر از این آرایی که حالا دارند مطرح می کنند و افراد متدین‌تر بودند.

ناشناس: من شنیدم ک حزب سه مرحله برای خودش مطرح کرده بود

ج: بله

ناشناس: یکی دوره‌ی تعلیمات، یکی دوره‌ی مخفی تا برسد به دوره‌ی اظهار و خیلی‌ها می‌گویند تا وقتی که آقای صدر حیات داشتند حتی به مرحله‌ی اظهار نرسید

ج: بله این مرحله‌ی تربیت کادر (و کار) فرهنگی است و بعداً مرحله‌ی فعالیت سیاسی مخفی و بعداً مرحله‌ی فعالیت علنی. خود آقای صدر در یک مرحله‌ای احساس کرد که دارد بودنش در حزب، ضربه به حزب می‌زند و ضربه به حوزه می‌زند و لذا اعلام کرد که با حزب رابطه‌ای ندارد و این یک ضربه‌ای بود به حزب ولی چون که آقای صدر دید که بعثی‌ها دارند به حوزه ضربه می‌زنند و به این حزب ضربه می‌زنند (این کار را کرد). بعد از آن قانونی که من گفتم…هرچه هست مع‌ذالک حزب وفادار ماند به تفکر مرحوم آقای صدر.

ناشناس: آن تعلیماتی که می‌دادید و حالا داده می‌شد چه بود؟ مثلاً کتاب‌های حوزه بود؟

س: محتوایش

ناشناس: محتوا کتاب بود؟

س: چه مباحثی بود؟

ج: همه‌اش فکر آقای صدر بود. یعنی در درس حوزوی علنی اقتصادنا را درس می‌دادیم و فلسفتنا را درس می دادیم و این دو کتاب کل حرکت چپی را منکوب می کرد. بعثی‌ها هم چپ بودند دیگر یا مدعی چپی بودند. میشل عفلق[۱] از سوریه آمده بود و محوریت بعث عراق را راه بیاندازد. و میشل عفلق ؟؟؟(۳۲:۲۱) مارکسیست (بود)‌ و بعداً خودش را جدا کرد. حتی ادعا کرد مسلمان است و ادعا کرد پسرش را محمد (نام‌گذاری کرده)-خودش مسیحی است (حتی)‌از اسمش هم معلوم است…میشل عفلق-هرچه هست این دوتا کتاب در سطح عمومی همه را منکوب می‌کرد؛ اما مارکسیست‌ها که اصلاً بزرگ‌ترین مناقشه‌ای که داشت با ماتریالیست دیالکتیک بود که خودش دوره‌ی تاریخی مارکسیست‌ها بود.

ناشناس: کتاب‌های دیگر چطور حاج‌آقا؟

س: غیر از این دو کتاب

ناشناس: (از) کتاب‌های دیگر چه (کتابی) تدریس می‌شد در آن خلایا؟

ج: اما در خود این خلایا دیگر…درس های تربیتی که باید یک فرد داعیه-داعیه فرد عضو حزب‌الدعوه بود- (اینکه) چگونه باید رفتار کند؟ مساله ی دعا…مساله‌ی نمازها…مساله‌ی موضع‌گیری در حوادث…کل آن‌ها را در خلایا می گفتند. از رفقایی که من داشتم، شاید ۴۰ الی ۵۰ تا از رفقای ما -طلبه هم بودند- اعدام شدند؛ و این خودش ما را بیشتر وادار می کرد (به فعالیت). حالا این فعالیت حزبی که خودش یک تاریخی دارد. تا وقتی که رهبران حزب اکثراً اعدام شدند و ما ایران بودیم. ما از اینجا در یک مرحله‌ای ما را کول کردند (به ما تحمیل کردند) رهبری خود حزب (را)‌ به ما دادند و البته بدون اینکه اعلام بکنند. این هم طولی نکشید تا این‌ها نفس‌شان را برگرداندند و توانستند افراد را و هیئتی را انتخاب کنند. (یعنی) حتی می‌گویم تا این حد شد رهبری! و می‌خواستند که حزب را اعم از عراق (ببرند) ‌اما موفق نشدند، برگشتند روی مساله‌ی عراق تمرکز کردند.

س: آن سفرهایی که شما داشتید به کویت و بحرین هم برای همین بود؟

ج: نه کویت یک چیز دیگری بود. کویت من تعیین شدم به عنوان دبیر دبیرستان‌های کویت. بعد عراق هم رفتم آنجا به عنوان نماینده‌ی آیت‌الله حکیم

س: هیچ ارتباطی به حزب نداشت

ج: نه ارتباط (نداشت)‌ ولی این یک فرصتی بود که ما بتوانم روی کویتی‌ها کار کنیم و خیلی از آن‌ها -همه‌شان هم حزب‌الدعوه‌ای بودند- آمدند کار کردند و تاحالا گزارش‌های بعضی از حزبی‌های آن روز (می‌آید که) تاحالا کار دعوتی می کنند. ولی ظاهراً حزب فهمید که کنترلش فقط روی عراق باشد و نرود مثل اخوان‌المسلمین شود

س: و توسعه بدهد

ج: اخوان المسلمین خودشان را توسعه دادند به کل جهان اسلام و خیییلی از شاخه‌ها تابع اخوان شدند. حسن ترابی[۲] در سودان، راشد غنوشی[۳] در تونس، بعضی از احزاب فرعی در پاکستان، حزب پارس[۴] در مالزی و همین اربکان[۵]، شاید حزب ؟؟؟(۳۷:۲۰) خیلی از این‌ها توسعه دادند و متاسفانه وقتی که آمدند حاکم شدند در مصر، ان پاکی اول، آن سلامت اول را فراموش کردند، حتی (با)‌ نظرات رهبرشان -مرحوم حسن‌البنا- را هم مخالفت کردند؛ خصوصاً رئیس جمهور واقعاً نفهمشان را -آقای مرسی-…

ناشناس: حاج‌آقا علامه عسگری در حزب نقش‌شان

ج: در اوایل تشکیلات یعنی

سناشناس ایشان هم جدا شدند بعداً؟

ج: از اوایل آنجا ماند و بیشتر کمک کرد ولی متاسفانه آقای عسگری هم دنبال کردند بعثی‌ها و مخفیانه از عراق فرار کرد. اینجا که آمد خارج شد از این (جریان حزب‌الدعوه). من هم دیگر وقتی که وارد انقلاب شدم…یعنی انقلاب یک آفتابی بود امام…تفکر امام…خودم را هم کنار کشیدم…خیلی از رهبران هم کنار کشیدند مثل آیت‌الله حائری-؟؟؟(۳۹:۰۵) حائری در قم- خودش را کنار کشید. مرحوم آسیدمحمود شاهرودی مدتی ظاهراً در این (زمان) ‌خودش را کنار کشید. (مثل) وقتی که آقای صدر آمد همه‌ی این مجموعه‌ها رفتند به سمت آقای صدر، نه اینکه مخالف حزب بودند ولی دیگر عضویتی نداشت. من بخصوص واقعاً دیدم که حزب‌الدعوه یک شمع اسلامی است ولی امام که آمد این عظمت این نهضت را دیدم، خودم را وقف امام کردم و از کل آن ارتباطات خارج شدم.  حالا خیلی صحبت زیاد است و حتی وقتی آمدیم قم خیلی‌ها ضد ما شدند، همین تشیع انگلیسی-سیدمحمد شیرازی-خیییلی با ما جنگیدند و تاحالا هم. خیال می‌کنند ما هنوز با حزب‌الدعوه ارتباط داریم. خیییلی بازی‌ها…این ها اصلاً ورع نداشتند…تهمت‌های زیادی…

س: از همان اوایلی که آمدید ایران این جزیان شیرازی مقابل شما موضع داشت؟

ج: آن زمان؟؟؟(۴۰:۵۴) هم تبعید شده بود. آن موقع در قم خیلی برعلیه ما تهمت می‌زدند.

س: چه می‌گفتند حاج‌اقا

ج: همین که مثلاً این‌ها با ایران (نیستند و) دلشان با عراق است، دلشان با آقای صدر است و خیلی هم می کردند به همه‌ی مراجع. حمله می‌کردند به آقای خویی، حمله کردند به آقای سیدیوسف حکیم، حمله کردند به آقای شاهرودی-مرحوم آیت‌الله سیدمحمود شاهرودی- حمله می کردند و بیانیه‌های ضد مراجع می‌زدند. این‌ها از اول طبیعتشان یک حالتِ….اخیراً ؟؟؟(۴۱:۵۰) شد که واقعاً مزدور انگلیس‌اند و یک تشیع انگلیسی را (ترویج می‌کنند)، که حالا با اینکه جمهوری اسلامی با این عظمت (است با آن) مخالف هستند و حمله می‌کنند و همین‌ها را …

س: الان خوب روشن شده (مواضع‌شان)‌ ولی الان که شما گفتید من اولین بار بود شنیدم که (این‌ها)‌حتی با حزب‌الدعوه مقابله‌ی صریح داشتند، این عقبه‌شان را بگویید خیلی مهم‌تر است…

ج: عقبه‌شان این بود که رهبرشان سیدمحمد شیرازی خودپسند و خودادعا و اسمش هم محمد است و پدرش مهدی شیرزای (بود) اسمش را هم گذاشته بود محمدالمهدی الشیرازی یعنی می‌خواست ؟؟؟(۴۲:۵۲) المهدی را…و با همه‌ی مراجع درگیر بود، خصوصاً با آقای حکیم! چون که این‌ها رفتند در کربلا آتش برپا کردند و روی آتش می‌پریدند و هرکه پایش را اذیت نمی‌کرد می‌گفتند این خالص است و هرکه (آتش او را اذیت می‌کرد می‌گفتند) این ناخالص است. از این بازی‌ها و خراقات درآوردند که آقای حکیم تحریم کرد مساله‌ی آتش را و ضربه خوردند و خیلی هم با آقای حکیم حمله کردندو سیدیوسف را متهمش کردند که در جوانی سالم نبود. مرحوم آقای شاهرودی را متهم کردند که…مرحوم آقای خویی را متهم کردند که سید نیست!

ناشناس: حاج‌اقا شما کویت هم که بودید با این‌ها مثلاً مشکلی داشتید؟

ج: رابطه‌ای نه

س: اختلاف داشته باشید…درگیری داشته باشید…

ج: درگیری نداشتیم

ناشناس: چون کویت انجا مرکزشان است…مسجد رسول‌الله ص

ج: نه اتفاقاً کویت بزرگ‌ترین تامین‌کننده‌ی مالی این‌ها بود. تاحالا هم بزرگ‌ترین تامین‌کننده‌ی مالی (این‌هاست). این هم نه (برای) ‌این (است)‌ که کویت ایمان دارد به این‌ها، بلکه کویت تابع انگلیس است

س: واسطه است

ج: آره…دستور انگلیس بود که به این‌ها هی تزریق؟؟؟(۴۴:۴۵) می‌کردند و ؟؟؟(۴۴:۴۷)….این؟؟؟(۴۴:۵۰) انگلیسی حدود ۱۷ کانال تلویزیونی در اطراف جهان دارد و حضوری در کشورهای اسلامی دارد و سیاست انگلیس و مساله‌ی درگیری بین سنی و شیعه این اصلاً یکی از خط‌های استراتژی‌شان است. حمله کردن به عمر و ابوبکر و سنی‌ها یکی از سیاست‌هایشان است و تاحالا هم همین است و ضد؟؟؟(۴۵:۳۸) پرچم…

س: آن زمان با شهید صدر مواضعی نداشتند که

ج: چرا با شهید صدر هم مخالف بودند کاملاً

س: خاطره‌ای یادتان می‌اید؟‌یا نکته‌ای که گفته باشند یا شهید صدر نسبت به آن‌ها گفته باشد؟‌یعنی طیف شیرازی‌ها گفته باشد؟

ج: تهمت‌هایی که می‌زدند به آقای صدر که وابسته به غرب است، این‌ها تهمت‌های خود این‌هاست. افراد خیلی…(این مدلی که) به نام دین و برعلیه دین (بودند) خیلی خطرناک‌اند. اگر آقا دیدید که فرمود تشیع انگلیسی حتماً آقا چیزهایی راجع به این‌ها فهمید(ه)‌که این نسبت را به این‌ها داد

ناشناس: حاج‌آقا الان که بحث رسید به شیرازی‌ها…شما بین آقای شیرازی و آقایان مدرسی‌ها…سیدمحمدتقی یا سیدهادی تفاوت قائلید یا نه

ج: ظاهراً…نه یک ذره‌ای مدرسی‌ها عاقل‌تر از شیرازی هستند. یک ذره‌ای عاقل‌تر بودند و خودشان را یک مقدار کنار کشیدند، موید انقلاب‌اند، اما آن‌ها ضدانقلاب‌اند حتی تهمت‌های در دین به آقا می‌زنند…خلاف عدالت و این‌ چیزها

س: حاج‌اقا من می خواهم باز درباره‌ی شهید صدر بپرسم؛ شما اولین دیدارتان با شهید صدر را یادتان می‌آید؟ وقتی وارد حزب شدید اولین‌باری که ایشان را دیدید

ج: اولین‌دیدارمان در درسش بود. در درس خارج(فقه)اش.

س: بعد از دانشگاه وارد درس خارج شدید یا نه در همان ایام دانشگاه؟

ج: بعد از

س: بعد از چهار سالی که

ج: وارد شدم و آقای صدر را آنجا واقعاً عاشقش بودم.

س: کتاب‌هایشان را خوانده بودید قبلش

ج: بله خب درس می‌دادم (کتاب‌ها را)….عاشقش بودم…هم تدریس فقه هم تدریس اصول و افتخار می‌کردم که شاگرد آقای صدر (بودم). من به شما بگویم که آقای صدر آنقدر در جانم و در فکرم موثر بود که من هرکجا که باشم، هر بحثی می‌خواهم انجام بدهم، هر تحقیقی، اولین جایی که باید بروم سراغش (کتاب‌های)‌ آقای صدر (است). آقای صدر هم نابغه‌ی تفکر بود و هم الگوی ایمان و اخلاص بود و آقای صدر فداکار بود. یک روز به شاگردانش فرمود که این بعثی‌ها شرشان از سر عراق نخواهند کشاند و باید برای (آن) یک خون پاکی بیاید و در حرم حضرت امیر ع آنجا جاری شود تا ملت عراق را بیدار کند و می‌گفت که من آماده‌ام که صاحب آن خون پاک باشم اگر (قابل باشم)….فداکاری آقای صدر تا روز آخر…یک؟؟؟(۴۹:۳۳) برای اینکه به حزب بعث هم کافرند، کمااینکه آقای حکیم فرمود حزب کمونیست کافر است. آقای صدر حزب بعث را کافر (می‌دانست) ‌و منع کرد از همکاری در خود عراق! این برای بعثی‌ها سنگین شد. هرچه می‌خواستند وام؟؟؟(۵۰:۰۴) کنند، کنترل کنند، منع کنند مردم را مردم بیشتر (راغب)‌ می‌شدند (به علما و آیت‌الله صدر) تا آخرش صدام -صدام یک شارلاتان است…شارلاتان هااا-فرستاد دنبال صدر و خواهرشان-بنت‌الهدی-و در اتاق کارش هردوتا را اعدام کرد. گفت برمی‌گردید از این فتوا را و این کار را بگویید اینجوری! گفت نه! همانجا هردوتا را اعدام کرد. البته بعداً جسد مرحوم آقای صدر را دادند که دفنش کنند، یک فردی که دفنش کردند او فرد نشان داد جایش را اما جسد بنت‌الهدی را خودشان دفن کردند و راه ندادند (که بگویند حتی کجا دفن شده). آقای صدر الگو است. هرکس که می‌بیند او را عاشقش می‌شود. من آنجا در درس عاشقش شدم. با خود آقا، با شاگردان آقا رفت‌وآمد داشتیم و در همه‌ی کارهای آقای صدر شرکت می‌کردیم حتی در کویت که رفتیم ، آنجا عالم کویت، شاگرد آقای صدر بود که بعداً منحرف شد.

س: چه کسی بود؟

ج: شیخ علی ؟؟؟(۵۲:۱۸) تا حالا آدم درستکاری نیست. هرچه هست ؟؟؟(۵۲:۲۷) چاپ کتاب ُملک بدون رباملک لاربوی، آنجا ؟؟؟(۵۲:۳۸) کرده. همان سال‌ها…اوایل سال‌های ۷۰ میلادی. دیگه خود ما تسلیم فکر و اندیشه‌ی مرحودم آقای صدر (بودم) و من بنظرم تاحالا خیلی‌ها حقیقت آقای صدر را نمی‌دانند. عظمت آقای صدر را نمی‌دانند. آقای صدر نابغه‌ی جهان تشیع استو در هر مطلبی که وارد می‌شد، دنبال بحث‌های تئوریک بود. تفسیر اگر وارد می‌شد، دنبال تفسیر موضوعی (بود)‌نه معنای اینکه می‌دانیم موضوعی را بلکه به یک معنای دیگر…مثلاً می‌فرمود که ما یک تفسیر ترتیبی داریم یعنی آیه آیه را تفسیر کنیم، ولی یک تفسیر موضوعی داریم، (تفسیر) موضوعی که معروف است، دوره‌ی (تفسیر) مرحوم آیت‌الله طباطبای است. ایشان نه…(این را نمی‌گفت)…یک موضوعی به معنای دیگر (منظورش بود)‌می‌گفت فرض کنید من بخواهم یک مطلبی را بدانیم، نظام اقتصادی، نظام حقوقی، باید برویم -قبل از اینکه بیاییم به قرآن (رجوع کنیم)- برویم ببینیم دیگران چه گفته‌اند. تا نکات اساسی آن مطلب را از مال مردم حتی مال کفار (در بیاوریم)‌یا خودمان فکر کنیم ببینیم مهم‌ترین مطلب چیست، (آن) ‌وقتی که بیاییم قرآن را استاد خودمان قرار بدهیم، بنشینیم و سوالاتمان را مطرح کنیم بر قرآن. اسم این نظریه را نظریه‌ی استنطاق (گذاشتند)‌ و این نظریه از حضرت امیر گرفته شده (که) حضرت امیر فرمودند کتاب‌الله، فاستنطقوه! یعنی او (قرآن) را به حرف در آورید، سوال کنید و بنشینید در محضر قرآن و ازخودتان چیزی اضافه نکنید و ببینید قرآن چه می‌گوید در این سوال‌های اساسی. این (از) نظریه‌ی استنطاق آقای صدر. (آقای صدر) در اقتصادنا تئوری‌پرداز است، در فلسفه تئوری‌پرداز است، در همه‌ی جاهایی که وارد شدند (تئوری‌پرداز هستند)…حتی من بگویم به شما (که در)‌ بحث‌های فقهی عادی ما…فرض کنید که (در بحث)‌ تنجیس متنجس (که) آیا متنجس تنجیس است، یک مساله‌ی خیییلی عادی و فردی (را) وقتی که بحث می کردند می‌رفتند به عام فوقانی به تعبیر (طلبگی). عام فوقانی که حاکم بر این نظریات فقهی (است که) اینجا (نتیجه)‌را به دست بیاورد؛ اگر نتیجه را به دست نیاورد می رود به یک عام فوقانی‌تر تا آن توری پاک کردن و تنجیس را به دست بیاورد و بعداً بحث را با تطبیق آن تئوری خاتمه بدهد. ساعت چند است؟

س: ده و ربع است

ج: ما تا ۱۱ در خدمت شماییم. شما سوال می‌کردید درباره ‌ی فعالیت‌های سیاسی. ما در یک فعالیت رفتیم تا این‌ور ولی فعالیت‌های سیاسی دیگر (هم) ‌داشتم. یکی فعالیت‌های اجتماعی (بود). می‌دانید نجفی‌ها در دهه‌ی محرم دسته های خیلی قوی (دارند). یک دفعه اشاره کردند و این‌ها شعر از شاعران می‌‌گرفتند و ؟؟؟(۵۹:۲۳) می‌کردند دور و بر مشعر؟؟؟(۵۹:۲۶). این دیگر فعالیت حزبی نبود، بلکه فردی است. ما یک شعری درست کردیم که جنایات بعثی را مطرح می‌کند و این شعر را دادیم به شعرایی که این‌ها محور (بودند)، دادیم به آن‌ها

س: حاج‌آقا این همان شعر معروف است که باعث آن قائله در نجف شد؟

ج: هان

س: همان داستان است؟ می‌خواهید همان را بگویید؟

ج: بله…می‌خواهم بگویم این یک فعالیت سیاسی مردمی بود نه حزبی، حزب دخالت نداشت و من واقعاً در زندان اعدامی که بودم به این فکر بودم که بعثی‌ها به فکرشان نیاید که من عضو حزب‌الدعوه بوده‌ام و ما را هم تحت شکنجه قرار بدهند و خدای نکرده من نام افرادی را (زیر شکنجه) بیاورم. خیییلی دعا می‌کردم؛ اتفاقاً تا آخر این‌ها هم به ذهن‌شان نیامد چون خودم را یک طلبه‌ی ایرانی نشان دادم و گفتم این عادت ما بود که هرسال شعر درست کنیم. این‌ها با همه‌ی حساسیتی که داشتند نتوانستند ربط بدهند بین این حرکت و بین (فعالیت حزب). واقعاً هم البته (رابطه‌ای) نبود. هرچه (که) هست این هم یک فعالیت بود.

ناشناس: حاج‌آقا این اولین دستگیری شما بود برای این شعر

ج: بله

ناشناس: حالا چقدر طول کشید؟

ج: خیلی طول نکشید، آنجا فقط شکنجه‌اش زیاد بود. در ۴۰ روز من در اتاق شکنجه بودم. شکنجه‌های خطرناک و کشنده! بعد از چهل روز چند روز دیگر هم بودم که مرحوم ابوی خدمت امام رسیدند و عرض کردند که پسرم اینجا طلبه است. امام فرمودند که فردا استاندار کربلا می‌خواهد بیاید. کربلا و نجف یک استانداری بود. شما بیا آنجا و این مطلبت را بگو من نمی‌خواهم از آن‌ها بخواهم. بگو اینجوری است. من به عنوان عامه (مردم) می‌آیم می‌گویم. ابوی خودش نقل کرد که من آمدم گفتم، مترصد آمدن امام با همان هیبت خودش فرمود این طلبه را آزاد کنید، چرا گرفتیدش؟ حالا یک شعری گفته! آزاد کنید دیگر! گفت تشر به استاندار کربلا (زد که او خودش) یک بعثی بزرگی بود. این هم زود برگشت و این سبب شد که ما (آزاد شویم). ما هم یک روز…یعنی؟؟؟(۶۳:۲۰) با امام، ما را آزاد کردند و در چند زندان دیگر چرخاندند تا رسیدیم به زندان کربلا و از کربلا هم فرستادند ما را نجف

ناشناس: حاج‌آقا چه نوع شکنجه‌ای می‌کردند؟

س: چه شکلی بود شلاق بود؟یا

ج: نه زیاد است. یکی از شکنجه‌ها این بود که چند نفر می‌افتند به جان یک نفر (و) با مشت و لگد (می‌زدند)‌ شاید (نزدیک) نیم ساعت این‌ها به جان من افتادند. یکی از شکنجه‌ها این بود که این‌ها…‌دیوار…یک طنابی می‌آمد از بالا تا یک دستگاهی که طناب را می‌کشاند، آن وقت این طناب هم می‌آید و دست‌های آدم که شکنجه می‌شود با دست‌های آدم از پشت می‌بندد (به) این طناب (و) از پشت است و این خیلی (دردناک است)‌ یعنی کل استخوان‌ها به تدریج می‌شکند….می‌کشند بالا….حالا گاهی یک ربع…گاهی نیم ساعت…گاهی یک ساعت…گاهی ۶-۷ ساعت! تا اینکه می‌فهمند این دست‌هایش می شکند (شکسته شده) بعد)‌پایین‌اش می‌آورند؛ و انواع شکنجه‌های لفظی هم بود. می‌آمدند به حضرت زهرا س مثلاً فحش می‌دادند، به آقای حکیم فحش می‌دادند. این (می‌کردند که ببینند)‌ شما چه می‌گویید. گاهی حتی شکنجه‌ی علمی! یک آقای آمد در اتاق شکنجه در دستش کتابی بود. نگاه کردم دیدم (کتاب) مستمسک مرحوم آقای حکیم (است). من نشسته بودم زمین، گفت بلند شو! جواب بده! آنوقت خواند یک روایتی از آقای حکیم که اینجا استصحاب جاری است. – استصحاب که می‌خواهد جاری شود آدم‌ها می‌گویند وحدت موضوع بود، یعنی آن چیزی که اول یقین داشتم (در) ‌همان چیز من شک می‌کنم. یقینی هست و شکی هست، یقین را استصحاب می‌کنیم-شروع کرد فحش دادن به آقای حکیم (که) فلان فلان شده…فحش‌های رکیک…تو اینقدر عقل نداشتی (و) قائل به استصحاب شدی با اینکه اینجا وحدت موضوع نیست…چه جواب می‌دهی تو؟ من دیدم الان هرچه بگویم یک کتک حسابی (می‌خورم). گفتم من هم (همین) علوم حوزوی را خواندم! حالا این چه وقت بود؟ این سال ۶۹-۷۰ میلادی یعنی تقریباً

س: ۴۸-۴۹ شمسی…چه می‌خواستند در اعترافاتشان…از شما برای چه اعتراف می‌گرفتند؟ می‌زندند که چه بگویید؟

ج: برای چه این‌ها را..مردم را تحریک کردی علیه بعثی‌ها

س: خب یعنی آنجا نمی‌پرسیدند که مثلاً فرضاً به حزب‌الدعوه وصل هستید؟

ج: نه اصلاً شک نکردند. خودم را آنقدر پخمه و دور از سیاست نشان دادم که اصلاً به فکرشان نیامد که یک طلبه‌ی ایرانی بیاید عضو حزب‌الدعوه شود.

س: حاج‌آقا تتمه‌ی جوابی که به آن بنده‌ی خدا دادید که من دانشگاه خواندم و حوزه خواندم

ج: (بله گفتم) و خیلی حالا دانشکده‌ی فقه را هم و کلاً ؟؟؟(۶۸:۵۱) گرفتم یعنی لیسانس را آنجا می‌گویند بکلوریوس…همه را خواندم ولی هنوز به این سطح نرسیدم که حرف آقای حکیم را بفهمم، شاید حرفشان درست باشد، شاید درست نباشد! مثل اینکه رفته بود از بعضی از تعلیقه‌های برخی از علما برعلیه آقای حکیم این را آورد.

س: خودش تحصیلات حوزه داشت؟ یعنی طلبه بود؟

ج: لابد این طلبه‌ی اهل سنت بود. گفتم شاید حق باشد، شاید..دیگه جواب که ندادم گفت ان‌شاءالله. گفتم اگر درآمدیم ان‌شاءالله می‌نشینیم در یک فضای آزاد (بحث می‌کنیم) گفت اگر دربیایی که محال است از اینجا در بیای!

س: جوان بود یا پیر بود؟

ج: نه جوان بود معلوم بود که دانشجویی (چیزی است). می‌خواستند آقای حکیم را در ذهنم خرد کنند. چون که اصل گرفتنمان برای (خاطر) آقای  حکیم بود شعر و مرحوم اقای حکیم بود. مردم هم برای (خاطر) آقای حکیم تحریک شدند و درهای صحن را کندند و به بعثی ها حمله کردند که همه فرار کردند.

س: خواندم که به سمت حرم شلیک کردند

ج: (بله)‌ شلیک کردند! اصلاً ؟؟؟(۷۰:۴۰) طلا افتاد از مناره و…

س: شما کجا بودید آن روز؟

ج: همان در صحن بودم

س: حالا اگر تصویری چیزی یادتان می‌آید از آن درگیری‌ها و اتفاقات بگویید

ج: این‌ها مشعر؟؟؟(۷۰:۵۵) که می‌آوردند، دمام‌خوانشان؟؟؟(۷۰:۵۸) در صحن است….(صحن)‌ حضرت امیر….این‌ها هم می‌چرخیدند، تحریک این شعر زیاد بود که این‌ها بی‌هوش شدند (از خود بی‌خود شدند و) حمله کردند به جایگاه بعثی‌ها، آن‌ها هم فرار کردند. این‌ها هم رفتند به سمت ؟؟؟(۷۱:۱۹) معروف و آنجا را نخلیه کردند بعثی‌ها. ما هدفمان این بود که نجف نقش قم را در عراق (بازی کند). گفتیم اگر نجف تحریک شد یعنی عراق تحریک می‌شود. هدفمان این بود.

س: ما یعنی چه کسی؟ خود شما یا حزب؟

ج: آخه ما چند تا بودیم…نه…طلبه‌ی غیرحزبی. گفتیم اگر اینجور شعر ببریم و من شعر را عامیانه در آوردم که متاسفانه عراق تحریک نشد!

س: رفقایتان چه کسانی بودند؟ یادتان هست فامیلی‌شان را؟

ج: شاید اسمشان را راضی نباشند ولی

س: الان اگر بگویید افتخار است، می‌ماند برایشان…

ناشناس: حاج‌اقا ۶۰ سال گذشته

س: ۶۰ سال گذشته و بعد افتخار است برایشان اگر بماند…بعد در تاریخ می‌ماند این‌ها

ج: شیخ عبدالله ای بود که پسر مرحوم آیت‌الله شیخ مجتبی لنکرانی و افراد دیگر.

س: کسی هست داخلشان که الان ضد جمهوری اسلامی باشد؟ که ملاحظه دارید (از گفتن اسمشان)؟

ج: نه…نه…

س: بعد این فقط یک حلقه‌ی طلبگی دوستانه بود یا نه؟

ج: دوستانه بود، حزبی نبود. من گفتم که می‌ترسیدم که این‌ها به هم (این شعر را به فعالیت حزبی) ربط بدهند و با شکنجه اسم‌هایی را دربیاورند.

س: بعد حاج‌آقا چه مدلی بود؟ مثلاً اگر طلبه‌ای مثل شما بود و او هم عضو حزب بود و شما هم (عضو) ‌بودید، شما اطلاع داشتید که آن طرف هم عضو حزب است یا نه سری (بود)؟

ج: سری بود. نمی‌دانستیم…فقط آن مسئول و رابط (می‌دانستند)

س: فقط یک سوال…چون گفتید از اخوان‌المسلمین الگو گرفتند…ارتباط بین شهید صدر و حزب اخوان عراق وجود داشت یا نه؟ همکاری‌ای باهم کنند؟ فعالیت مشترک سیاسی باهم کنند؟

ج: با حزب‌الدعوه؟

س: بله

ج: بله خب گفتم خودش موسس بود

س: نه….حزب‌الدعوه و اخوان‌المسلمین عراق

ج: آهان…نه گمان نمی‌کنم مرحوم آقای صدر رابطه‌‌ای داشت ولی بعضی از افرادی که داخل حزب شدند و بعضی‌هایشان اعدام شدند، رابطه داشتند هم با اخوان هم با حزب‌التحریر.

س: آقای صواف…محمود صواف مسئول حزب اخوان آن زمان در عراق بود

ج: صواف…بله…ما رابطه‌ای نداشتیم و کسی اعلام نمی‌کرد که رابطه (دارد). فقط می‌دانستیم که فلانی سابقه‌ی حزب‌التحریر دارد. آن هم اعدام شد…

س: از شیعیان؟

ج: از شیعیان

س: که با حزب‌التحریر همکاری می‌کرده

ج: آره…او هم اعدام شد….اردنی بود…یا در اردن مرد…

س: پس آن سال‌ها هیچ ارتباط تشکیلاتی‌ای حزب‌الدعوه با اخوان عراق نداشتند

ج: نه

س: بعد شما سفرهای داخلی هم داشتید به خاطر آن کتابخانه‌ها …درست است؟ دیاله و بصره و جاهای مختلف رفته بودید؟

ج: از طرف آقای حکیم می‌رفتیم دیگر. رفتم در منطقه‌ی دیاله و بعقوبه و آن‌طرف‌ها یک ماه رمضان من سخنرانی کردم، بعد از زندان. بعد اینجا خیلی محدودیت (بود) و مواظب بودم. روز عید دخترهایی آمدند و گفتند مدرسه‌مان گفته که شیخ بیاید برای ما در رابطه با عید فطر سخنرانی کند. یک روز قبل عید بود. من استخاره گرفتم، استخاره خیلی گویا بود. آیه‌اش این بود که حضرت یوسف که این زن‌های مصر که می‌امدند و او را به خودشان دعوت می‌کردند و تهدیدش کرده بود که برود زندان….آیه قرآن می‌گوید:‌رب السجن احب الیّ مما یدعوننی الیه…معلوم بود که {خنده} کیدی بود که ما را بکشانند به زندان. من گفتمشان که من ممنوع هستم از فعالیت و نمی‌توانم بیایم و خداوند نجاتمان داد از آن حال.

س: خانم‌ها که در فعالیت‌های حزب اصلاً ورودی نداشتند؟ حزب شاخه‌ی خواهران یا ارتباط با خانم‌ها؟‌برنامه داشتند؟

ج: حتماً بود ولی من (خبر نداشتم). یعنی اصلاً خودشان…حزب سری سری بود (کارهایش). من اطلاع زیادی از افراد (ندارم). (درحالی که شاید) ‌رفقای ما هستند یعنی حدس می‌زدیم که فلانی (عضو حزب است).

س: مثلاً حاج‌آقا پا شدید رفتید دیاله، آنجا اگر بخواهید بگویید در پوشش و بریا تبلیغ رفته بودید، فعالیت‌های حزبی‌تان آنجا چه بود؟

ج: نه حزبی نبود

س: هیچ ارتباطی با آدم خاصی؟

ج: فقط می‌رفتیم منبر

س: مخفیانه کسی را نمی‌دیدید که بخواهیم باهم کتابی، جزوه‌ای ردوبدل کنید؟

ج: به زبان عربی منبر می‌رفتیم

س: حاج‌آقا شما در دستگیری‌تان دادگاهی هم شدید؟ یعنی محاکمه‌تان کردند؟

ج: یعنی (در)‌اثنای دادگاه شکنجه می‌کردند. یعنی ما را آوردند برای یک جلسه‌ای -گمان می‌کنم حالا من یقین ندارم- و صدام هم نشسته بود در کنار. ان‌وقت این‌ها هی شکنجه می‌دادند. یک آقایی پرید این گوش ما را گاز گرفت! خون آمد از این (اینجا بعد دیدم) این رفیقم (را) گوشش را کنده اصلاً! او هم بیچاره…که اعتراف کرد…و شکنجه می‌داد ؟؟؟(۷۸:۴۰) محاکمه. اسمت چیست؟ فامیلت چیست؟ گفتم آقای رئیس دادگاه لطفاً این آقا گوشمان را ول کند، بشنوم من…

س: {خنده}

ج: خندید

ناشناس: قاضی آنجا حکم برعلیه شما صادر کرد؟ حکم اعدام دادند به شما؟

ج: نه اعلام نکردند…بعداً

ناشناس: آهان اعلام نکرد حکمش را

ج: بردند ما را در همان اتاق شکنجه…در اتاق شکنجه…و خیلی هم عجیب بود

س: یک نفر امده بود نشسته بود یا نه؟ یک جمعیتی بود؟

ج: نه جمعیتی

س: و جلوی همان جمعیت داشت شکنجه هم می‌کرد؟

ج: بعثی بودند آن حاضران جلسه و خود رئیس دادگاه علیرضا بود. علیرضا کرد بود. صدام باهاش اختلاف پیدا کرد و با اره سرش را برید. این (هم از عاقبت) ‌رئیس دادگاه!

س: دادگاه انقلاب بوده حاج‌آقا؟ محکمه‌الثوره بوده؟

ج: بله مال خودشان است….این شکلی است….آن‌وقت یک حرف‌های نامربوط و خلاف شرع خود رئیس دادگاه (می‌گفت). من به همان سادگی خودم به رئیس دادگاه (گفتم) که آقای رئیس! شما هرچه شکنجه کردید قبول! ولی لطفاً خلاف شرع نکن. این در عمرش (کلمه‌ی) خلاف شرع را نشنیده بود اصلاً! از آن لات‌های عراق بود. افتادند به خنده! با اردنگی ما را بیرون کردند. خیلی حرف بی‌مزه‌ای زده بودم. هرچه هست دادگاه این شکلی بود.

س: حاج‌آقا چند نفر همزمان (با شما) محاکمه شدند؟

ج: ما و آن کسی که من شعر بهش دادم

ناشناس: ؟؟؟(۸۱:۰۰) که خوانده بود

ج: او هم رفته بود به برادرش داده بود…(این فرد) الان اینجا (در) ایران است

س: آهان او داده به برادرش خوانده بود؟

ج: خوانده بود

س: کدام را در قبر گذاشته بودند گفته بودند بگو؟ (و او هم) اعتراف کرده بود؟

ج: همان برادرش…بردند…نمی‌گفت…خواباندنش در قبر، تیراندازی روی‌اش کردند و گفتند (اگر)‌ نمی‌گویی همین‌جا می‌کشیمت و می‌میری

ناشناس: او را هم محاکمه کردند؟

ج: او را هم محاکمه کردند…

س: او هم زندان افتاد

ج: ولی بیشتر روی برادرش…او را یک شکل دیگری…من نمی‌دانم چه کردند…

س: آقان مداح شعر را زندان کردند و او ماندگار شد؟

ج: او که خواند شعر را او را من نمی‌دانم چه کردند ولی او که از من شعر را گرفت او با من در یک اتاق (مثلاً) دومتر در یک متر (بودیم)-گاهی ده نفر (در چنین جای تنگی) بودیم-

س: آن بقیه چه کسانی بودند؟ که می‌امدند اضافه می‌شدند؟

ج: آن‌ها دیگر از آن دشمنان بعثی‌ها (بودند) حتی بعضی از کمونیست‌ها (هم) آنجا بود(ند)؛ (همانجا بود) که رهبر حزب کمونیست شاخه‌ی نظامی (هم) بود (و) من باهاش درگیر شدم، الحمدلله ایمان آورد. شیعه هم بود.

س: تعریف کنید چه شد حاج‌آقا؟

ج: می‌شود یک لیوان آب بهم بدهید

س: چشم…حاج‌اقا من بعد جلسه می‌آیم همراهتان بالا اتاقتان را ببینم شاید اصلاً در اتاق خودتان ضبط کنیم بهتر باشد.

ناشناس: در اتاق‌شان هم خوب است هااا

س: آره در اتاق حاج‌آقا…حاج‌آقا را هم این‌ همه راه نیاوریم پایین و اینکه شاید اتاقشان خنک‌تر باشد. شما هم مثل ما اذیت هستید حاج‌آقا احتمالاً…گرمتان است…

ج: آنجا هوا هست…اینجا خفه است…برویم؟

س: برویم الان؟ می‌خواهید حاج‌آقا اصلاً استپ بزنیم (تمام کنیم). الان خسته‌اید…اذیت هم شدید…هوا هم نیست…آره…

ج: اگر اینطور باشد (خوب است)

س: همین حول‌وحوش و زمانه خوب است که داریم می‌پرسیم؟ چون گفتیم بیاییم جلوتر و مسائلی را که به روزتر است را بپرسیم. حالا این شهید صدر و حزب‌الدعوه…

ج: این‌ها تاریخ است. حالا در ؟؟؟(۸۴:۱۶) چیزی به روزتر…

س: می‌رسیم…(در)‌ یکی دو جلسه عراق را تمام می‌کنیم و می‌آییم ایران ان‌شاءالله

ناشناس: حاج‌اقا شما خاطرتان هست استقبال از امام وقتی وارد عراق شدند

س: از ترکیه آمدند

ج: بله..بله…استقبال خوب بود من جزو مستقبلین بودم، یک قصیده‌ی عربی هم درست کردم به نفع امام و…البته فقط مقدمه‌اش را یادم مانده و آنجا خدمت امام بودیم تا حد زیاد. اصلاً خود حزب‌الدعوه خوب بود با امام.

س: بگذارید که ما هفته‌ی دیگر تصویری این‌ها را بپرسیم

ج: بله…بله…

س: احتمالاً ابوی سراغ بقیه‌ی علما هم رفتند برای آزادی شما و خاطره تعریف کردند

ج: بله

س: آره می‌پرسیم ان‌شاءالله ازتان

ج: مرحوم آقای شاهرودی هم…(چون ما) ‌ایرانی بودیم محل نمی‌گذاشتند (بعثی‌ها)

س: بعد گفتید ابوی‌تان هم زیاد عربی چیز نمی‌کرد (حرف نمی‌زد)‌ فارسی بیشتر (می‌گفت)

ج: اخطار می‌دادند بهش…آقای محمود شاهرودی، مرجع بزرگی بود و اهانتش می‌کردند، او هم دخالت کرد (برای آزادی‌مان)، دیگران دخالت کردند، ولی دخالتی که نجاتمان داد دخالت

س: امام بود…آقای حکیم آن موقع زنده بودند دیگر…آقای حکیم…

ج: نه

س: فوت شده بودند؟ ۴۹ فوت شده بودند؟‌یعنی این دستگیری بعد از ۴۹ است؟

ج: بله…آقای حکیم لندن بود.

س: آهان رفته بود برای معالجه به لندن

ج: معالجه….و آن‌وقت این‌ها ما را درگیر کردند. ما که آمدیم در فوت آقای حکیم حتی من نتوانستم شرکت کنم!

[۱] میشِل عَفلَق (به عربی: میشیل عفلق) (زادهٔ ۹ ژانویه ۱۹۱۰ در دمشق – درگذشتهٔ ۲۳ ژوئن ۱۹۸۹ در پاریس) فیلسوف، جامعه‌شناس و نظریه‌پرداز و فعال سیاسی ِ ملی‌گرای ِ عرب سوری بود. او بنیادگذار عقیدتی جنبش بعثی (شکل سکولاری از ملی‌گرایی عربی) بود.

[۲] حسن الترابی رهبر اسلامگرایان و اخوان المسلمین سودان بود. او در دهه ۹۰ ایدئولوگ اصلی حکومت سودان بود اما اختلافات او با عمر حسن البشیر رئیس‌جمهور این کشور به چند بار بازداشت وی منجر شد. حسن عبدالله الترابی، شنبه ۵ مارس ۲۰۱۶ (۱۵ اسفند ۱۳۹۴) در سن ۸۴ سالگی درگذشت

[۳] راشد الغنوشی (زاده ۲۲ ژوئن ۱۹۴۱) رهبر اسلامگرایان تونس و از مخالفان نظام سیاسی تونس است. وی به دلیل مبارزات و فعالیت‌های سیاسی خود علیه حبیب بورقیبه و زین العابدین بن علی چندین بار دستگیر شد.

[۴] حزب اسلامی پاس مالزی مهم‌‌ترین حزب اسلام‌گرای مالزی است که ریشه‌های عقیدتی ان به جنبش اصلاح‌طلب اسلامی در مایا در اوایل قرن بیستم برمی‌گردد.

[۵] نجم‌الدین اربکان (زاده ۲۹ اکتبر ۱۹۲۶ – درگذشته ۲۷ فوریه ۲۰۱۱) نخست‌وزیر اسبق ترکیه و زاده شهر سینوپ ترکیه بود. وی در دانشگاه استانبول تکنیک در رشته مکانیک دانش‌آموخته شد و در دانشگاه آخن آلمان دکترا گرفت. وی پس از اینکه به ترکیه بازگشت به درجه پروفسوری دست یافت. از سال ۱۹۶۹ عملاً وارد عرصه سیاسی شد و ابتدا به عنوان نماینده پارلمان انتخاب شد و مؤسس حزبهای حزب نظام ملی را در سال ۱۹۷۰ «حزب سلامت ملی» سال ۱۹۷۳ حزب رفاه در سال ۱۹۸۷ را تأسیس کرد. حزبی که از طریق آن در سال ۱۹۹۶ در دولت سلیمان دمیرل به قدرت رسید و برای یک سال به عنوان نخست وزیر ترکیه انتخاب شد.در سال ۱۹۹۷ بر اثر کودتای نظامیان طرفدار سکولاریسم از حکومت خلع شد. نجم الدین اربکان در ۲۷ فوریه سال ۲۰۱۱ در سن ۸۴ سالگی بر اثر نارسایی قلبی درگذشت.