ارزش‌های مردم شناختی مشترک در گفتگوی بين اديان وتمدن‌ها

پیش‌درآمد:
هر تعریفی که از ”تمدن“ داشته باشیم باید بپذیریم که در تعریف «انسانیت» مفهوم گرایش عمومی به سمت خدمت به انسان و تکامل توانایی‌ها و امکانات ذاتی و عرضی او، از جمله مهمترین بنیادها به شمار می‌رود.

هیچ مذهب، مکتب یا حتی رفتاری، جز با داشتن جنبهٔ انسانی نمی‌تواند بعد تمدنی به خود گیرد. لازمهٔ این بعد انسانی ـ بنابر ادراکات وجدان و بدون نیاز به استدلال ـ باور به مجموعهٔ ارزش‌های مطلق و مشترک است، چه نمی‌توان در هر چیز، هم قایل به نسبیّت بود و هم وجود ویژگی‌های انسانی را مسلّم تلقی کرد. زیرا این امر متضمّن نوعی تناقض و باصطلاح پارادوکس است بدین معنا که لازمه‌اش از یک سو پذیرش هویت متفرّد و جزیی اگر نه کلی انسان و از سوی دیگر، نفی هرگونه وجه تمایز انسانی یا ارزش ثابت در آن است.

اینک پرسش این است که این ویژگی و ارزش ثابت، کدام است؟
پاسخ وجدانی این پرسش (با تأکید بر وجدانی بودن این پاسخ به دلیل بی‌نیازی از استدلال)، همانا فطرت انسانی است.
مراد از فطرت نیز آن است که انسان آفریده‌ای است که بنا بر حکمت و مشیّت  الهی، در وجود و سرشت اصلی او، مجموعه داده‌های بدیهی و توانایی‌های عقلی و امیال و غرایزی به  ودیعه گذارده شده که حرکت طبیعی به سمت برنامهٔ تکاملی در نظر گرفته شده برای او را تضمین می‌کند.

همهٔ تمدنها،  ادیان و مذاهب، به تعبیر مولای متقیان علی (علیه‌السلام) آمده‌اند تا ارزش‌های والای خرد را بنمایانند و فضای مناسبی برای بروز توانایی‌های نهفته در انسان را به منصهٔ ظهور رسانند و او را به راه و سمت و سویی رهنمون شوند که با رفتار حیوانات زبان بسته‌ای که فاقد توانایی‌ها و امکانات او هستند، تفاوت زمین تا آسمانی داشته باشد.
قضایای بدیهی به او (یعنی انسان) توان شناخت می‌بخشند: شناخت خود، شناخت هستی و واقعیّت، فلسفهٔ وجود و پیوندهای موجود میان اشیا. این قضایا مواردی چون: ایمان به اصل علیّت، ایمان به عدم امکان اجتماع و ارتفاع نقیضین و برخی قضایای دیگر را شامل می شوند.

پذیرش این نوع قضایا، نیازی به استدلال ندارد و در باورها و وجدان انسانی، کاملاً پذیرفته شده و مسلّم تلقی می‌شوند چرا که در غیر اینصورت با بن‌بست روبرو می‌شویم زیرا استدلال‌ها خود به این قضایای بدیهی متکی هستند و به کمک آنها قابلیت اثبات می‌یابند.

توانایی‌های عقلی نیز همان قدرت درونی انسانی بر اندیشه،  تأمل، مجرّد‌سازی مسایل از حشو و زوائد، ارتقا از مرحلهٔ جزئیات به مرحلهٔ کلیّات، مقایسهٔ اشیا با یکدیگر برای نیل به چشم‌اندازهای تازه و برنامه‌ریزی‌های ذهنی برای مراحلی است که هنوز مصداق واقعی و عملی به خود ندیده‌اند. این توانایی ذهنی، از جمله ویژگی‌های انسان و در واقع راز و رمز حرکت، روند تکاملی،  خلاقیّت، رشد و نموّ اوست، حال آنکه امیال غریزی، نیروی محرکهٔ وی به سمت کمال و سوق دهنده ی او در راستای بهره‌گیری از پتانسیل‌های نهفته وی در این زمینه است. از جمله این امیال و غرایز می‌توان به موارد زیر اشاره کرد: میل به کمال، حرکت به سمت کمال مطلق، کوشش در رفع کاستی‌های خویش،  اذعان به این قدرت، مطلق ادای حق و سپاس نعمت‌های ارزانی شده، تلاش در جهت اطاعت از او و … است؛ این گرایش‌ها و امیال و غرایز به رغم گوناگونی تجلیّات و تعدد روش‌ها و عملکردهای آنها، در سرشت انسانی ریشه دوانیده اند هرچند ممکن است به دلیل شبهات یا سوء تفاهم‌هایی، سرکوب یا پنهان شده باشند. از جمله این غرایز همچنین می‌توان از غریزهٔ  حب به ذات و کوشش در جهت تحقق خواستها و آرزوهای خویش نام برد که به نوبهٔ خود از جمله غرایز اصلی در انسان به شمار می‌رود که نمی‌توان آن را نادیده گرفت و سرکوب کرد یا همچون مارکسیسم آن را پدیده‌ای روبنایی تلقی کرد و تصور کرد که می‌توان از طریق  الغای  مالکیت خصوصی، آن را از وجود انسان حذف نمود. ذوق هنری و شیفتگی نسبت به عنصر زیبایی که جهان هستی، سرشار از آن است نیز در این زمره قرار دارد.

بدین ترتیب آنچه کاملاً روشن به نظر می‌رسد این است که: مسئله باور به نظریهٔ فطرت انسانی، عرصه را برای سخن از مجموعه مفاهیمی چون ”حقوق“، ”تکالیف“، ”عدالت“، ”انسانیّت“، ”اخلاق“، ”ذوق هنری“، ”ارزش‌های مشترک“، ”تمدن“، ”گفتگو“، ”دین“، ”شناخت“، ”تصدیق“، ”منطق“، و حتی ”برهان و استدلال“ و ”علم“ باز می‌کند زیرا این دو مفهوم  ]علم و استدلال[ نیز مبتنی بر عنصر ثابتی هستند که بدون آن مرزها و نشانه‌هایشان، قابل تبیین نیست.
بدون باور به این نظریه انسان، زندانی خویش خواهد ماند و به تعبیر جرج بارکلی، جز با تصاویر ذهنی خود، ارتباطی پیدا نمی‌کند، و حتی می‌توان گفت او با کنار گذاردن این نظریه، نمی‌تواند به خودش نیز ایمان داشته باشد و این اوج پوچی و هیچ‌انگاری است.

بدون این نظریه [نظریهٔ فطرت] به اعتقاد ما هر آنچه گفته شد، فاقد معنا می‌گردد. و این حقیقت بزرگی است که گرایش‌های مادی به شدت با آن مواجه می‌شوند؛ هم از اینروست که  متون اسلامی بر ”فطرت“ و اینکه دین در حقیقت همسو و هماهنگ با ”فطرت“ است تأکید دارد چرا که فطرت واقعیتی اصیل و دین  نیز برنامه‌ای واقعی برای اصلاح انسان و بهبود شرایط زندگی اوست. خداوند متعال می‌فرماید: فاقم وجهک للدین حنیفاً فطرت الله التی فطر‌الناس علیها لا تبدیل لخلق الله ذلک الدین القیم([۱])

بنابراین با درستی آیین، روی (دل) را برای این دین راست بدار! بر همان سرشتی که خداوند مردم را بر آن آفریده است، هیچ دگرگونی در آفرینش خداوند راه ندارد؛ این است دین استوار اما بیشتر مردم نمی‌دانند.
این آیهٔ کریمه همچنانکه آیه‌ا… شهید محمدباقر صدر (قدس‌سره) در کتاب خود اقتصادنا یادآور شده بر موارد زیر انگشت می‌گذارد:
یکم: دین (با تمامی حقوق و تکالیف و هدفهای عدالت جویانه‌ای که دربردارد) خود از موارد فطری است که خداوندگار جهان، تمامی مردمان را بدان سرشته و در این آفریده به لحاظ چنین سرشتی، تغییری پدید نخواهد آمد.
دوم: این دین که فطرت انسانی بدان سرشته شده همان دین راست و خالص و ناب است؛ حال آنکه ادیان شرک‌آمیز و خدایان و همی و نسبی، توان حل مشکلات بشری را ندارند.

حضرت یوسف (علیه‌السلام)به همبندان خود در زندان می‌گوید: ما تعبدون من دونه الا اسماء سمیتموها انتم و آباؤکم ما انزل بها من سلطان([۲])

شما به جای او، جز نام‌هایی که خود و پدرانتان آنها را نامیده‌اید، نمی‌پرستید؛ که خداوند بر آنها هیچ حجّتی نفرستاده‌ است.
و سوم: این دین حنیفی که فطرت انسانی بر آن سرشته شده زندگی را سامان می‌بخشد و قادر به کنترل و شکل‌دهی به آن در چارچوب کلی انسانیت است. چرا که مسئلهٔ اجتماعی مهم در تاریخ بشری، همانا تضاد برآمده میان ”منافع فردی“ (که منجر بدان می‌گردد که انسان برای خود حقوقی قایل باشد که به اقتضای حب به ذات ، خواهان تحقق آنها می‌شود) و ”منافع اجتماعی“ یعنی آن منافعی است که نظام اجتماعی، مطرح می‌سازد و وظایفی را به نام ”عدالت“ بر وی تکلیف می‌کند. علم نمی‌تواند این تناقض یا تضاد میان منافع فردی و اجتماعی را حل کند چرا که علم انسان در برابر منافع شخصی اش، هرگز مقاومتی نشان نمی‌دهد.

ماتریالیسم تاریخی از طریق قوانین تاریخی خود نمی‌تواند راه‌حلی در این باره ارایه دهد، بنابراین راه‌حل نهایی این تعارض و تضاد و تحقق عدالت، تنها در اختیار دین قرار می گیرد که از راه پیوند میان منافع فردی و عمل صالح موضوع را فیصله می‌بخشد؛ قرآن کریم می فرماید: من عمل صالحاً من ذکر و انثی و هو مؤمن فأولئک یدخلون الجنة یرزقون فیها بغیر حساب.([۳])

کسانی که کاری شایسته بجای آورند و مؤمن باشند ـ چه مرد و چه زن ـ به بهشت درمی‌آیند و در آن بی‌حساب و شمار روزی داده می‌شوند.

و نیز می‌فرماید: من عمل صالحاً فلنفسه و من اساء فعلیها.([۴])

هر کس کار نیک انجام دهد به سود خویش و هر که بد کند به زیان خویش کرده است.

بدینگونه است که منافع فردی و اجتماعی و حقوق و تکالیف پیوستگی پرشکوهی با یکدیگر پیدا می‌کنند و تضاد آنها با یکدیگر، حل می‌شود.

مرحوم شهید محمدباقر صدر (قدس‌سره) نیز در تأیید و تأکید این مطلب می‌گوید:
«فطرت انسانی دارای دو جنبه است: از یک سو به وی انگیزه‌های فردی زایندهٔ مشکلات بزرگ اجتماعی در زندگی انسان را می‌بخشد (مشکل تضاد میان آن انگیزه‌ها و منافع حقیقی جامعهٔ بشری) و از سوی دیگر امکان حل این مشکل از طریق گرایش طبیعی به تدیّن را فراروی انسان قرار می‌دهد»([۵])

این را نیز اضافه کنیم که انسان بنا به فطرت خویش، میل به دگرگونی و تغییر به مفهوم ایجاد تنوع در شرایط عینی زندگی خود در راستای بهتر شدن مداوم دارد؛ این یک گرایش فطری و درونی است که ممکن است گاهی به خاموشی گراید ولی از میان رفتنی نیست. انسان با چنین سرشتی، دارای امکانات چیرگی بر واقعیت، رهایی از فشارهای آن، تصوّر اجمالی یا حتّی تفصیلی شرایط بهتر و از آنجا کوشش در راه تغییر وضعیت به سمت تصویر مورد نظر است؛ این وضع را هیچ آفریدهٔ دیگری (حیوانات دیگر) ندارد؛ از اینجاست که روند تغییر و شکل‌گیری تمدنی زندگی تنها برای انسانها ـ و نه دیگران ـ مطرح می‌گردد.

بدین ترتیب می‌توان نتیجه گرفت که روند شکل‌گیری تمدنها، در همهٔ مراحل زیر نیازمند باور به ارزش‌های ثابتی است:
یک: در مرحله ایمان انسان به خویشتن.
دو: در مرحلهٔ عبور از خویشتن.
سه: در مرحلهٔ شکل‌دهی به اندیشه و ارایهٔ تصویری از حال و آینده برای دستیابی به وضع برتر.
چهار: در مرحلهٔ انتقال ایده‌ها و اندیشه‌ها به دیگران و دریافت اندیشه و دیدگاههای آنان.
پنج: در مرحلهٔ ارزیابی، تأمل، بحث، بررسی و کنکاش.
شش: در مرحلهٔ نتیجه‌گیری و پذیرش دیدگاهها.
هفت: در مرحلهٔ برنامه‌ریزی برای دگرگونی.
و سرانجام: در مرحلهٔ اجرای دگرگونی و تحقق آن.
و خلاصه اینکه میان روند تمدن دگرگون‌ساز بشری از یک سو و روند گفتگو و ایمان به ارزش‌های مشترک و مطلق، پیوندی تام و کامل وجود دارد.

ارزش‌های مشترک مطلق و نسبی:
ما با تحلیل روانی ـ وجدانی که در این مبحث در پیش گرفتیم متوجه وجود دو مجموعه ارزش شده‌ایم که یکی دارای تأثیری مطلق و بدون اثرپذیری از شرایط زمانی یا مکانی است و دیگری ارزش‌های عادی (یا ارزش‌های بنیادی) است که در صورت قرار گرفتن در شرایطی متغیر تبدیل به عکس خود می‌شوند یا تأثیر مطلوب خود را از دست می‌دهند.
مثال مجموعه نخست:
ارزش ”عدالت“ در همه شرایط، زمان‌ها و مکان‌ها، مطلوب است.
همچنین شکرگزاری و سپاس از کسی که نعمتی را به ما ارزانی داشته است.
و مثال مجموعهٔ دوم ارزشها: ”صیانت نفس“، ”حفظ کرامت انسانی“، همکاری و همیاری، دفاع از مستضعفان، صلح و امنیّت، بهبود شرایط زندگی، مهر و محبت، ایثار و فداکاری، امانت داری و… است.

ممکن است گاه راستی و صداقت به دلیل پیامدهایش ستمگری باشد نه عدالت. همچنانکه صلح نیز گاهی چه بسا منجر به جرأت متجاوزان در دست‌اندازی به حرمتهای انسانی گردد؛ اگر عدالت یک ارزش مطلق و همیشگی است، صلح ارزشی نسبی است که تنها زمانی در راه تحقق آن گام برمی‌داریم که به مثابهٔ یکی از ابعاد عدالت، جلوه کند و آنگاه که به ستم بینجامد آن را رد می‌کنیم. ولی به هرحال پرسش اصلی این است: معیارهای عدالت کدامند؟ و چگونه می‌توان نسبت به تحقق آنها، مطمئن گشت؟

ادیان آسمانی همگی بر دو معیار، تکیه و تأکید دارند:
معیار نخست: معیاری تعبّدی است که برای رسیدن به آن از علم عالم مطلق یعنی خداوند متعال بهره می‌گیریم یعنی همان آموزه‌های ثابت دین که مطمئن هستیم  از سوی خداوند متعال، صادر شده‌اند. زیرا  پیش از آن در جریان علم کامل و شامل خداوند و لطف و رحمت و مهر او نسبت به آفریدهٔ خود، انسان و عدالت و بهره‌مندی او از همهٔ صفات کمال، قرار گرفته‌ایم؛ او ـ یعنی خداوند متعال ـ جز خیر و نیکی برای انسان نمی‌خواهد و نه تنها در پی فریب انسان نیست که همهٔ درهای واقعیت را به روی او می‌گشاید و جز خیر و صلاحش را نمی‌خواهد.

معیار دوم: معیاری وجدانی است که تنها با درنگ و تأمل در باورهای درونی و به عبارت دیگر تنها با مراجعه به فطرت انسانی، قابل دستیابی است.

آنچه ما را در کشف عمق فطری بودن این معیار یاری می‌رساند آن است که این باور ـ هر باوری که باشد ـ از جمله لازمه‌های طبیعت انسانی است و به همین دلیل نزد همهٔ افراد بشر در هر شرایطی باشند و از هر  موقعیّت فردی و اجتماعی که برخوردار باشند و در هر زمان و مکانی زندگی کنند، یافت می‌شود.

برای اطمینان از این امر نیز می‌توان این پرسش را در برابر هر کسی قرار داد: آیا  فلان رفتار  را رفتاری انسانی قلمداد می‌کنی یا حیوانی؟ و به عنوان مثال می‌توان روی کشتار یتیمان سالخوردگان و مستضعفان با انگیزهٔ سرگرمی و تفنن، انگشت گذاشت؛ مسلماً و بدون هیچ تردیدی، چنین رفتاری از سوی هر کسی که صورت گیرد، رفتاری وحشیانه است.

قرآن کریم نیز وقتی می فرماید: «احل لکم الطیبات»([۶]) (چیزهای پاکیزه بر شما حلال است) بدنبال سوق دادن انسان به تأملات وجدانی و باورهای فطری خویش است و تعیین مصداق طیبات (چیزهای پاکیزه) را به خودش وامی‌گذارد و نیز وقتی می فرماید: «انما حرّم ربی الفواحش»([۷])  پروردگارم زشتکاری‌های ناروا را حرام کرده است) یا آنجا که خروج از حالت انسانی را فسق و انحراف از طبیعت، تلقی می‌کند و می‌گوید: «نسوا الله فانساهم انفسهم اولئک هم الفاسقون»([۸]) (خداوند را فراموش کردند پس خداوند نیز آنان را از یاد خودشان برد آنان نافرمانند.)

و بدین ترتیب به این حقیقت می‌رسیم که ادیان، به فطرت انسانی ایمان دارند این فطرت خود مقرر می‌دارد که عدالت، بطور مطلق، ارزش مطلوبی است و صلح، در صورتی خواستنی و مطلوب است که از مصداقهای عدالت و تجلی آن باشد؛ تأکید بر ”صلح عادلانه“ نیز تأکیدی انسانی و درست است.

صلح جهانی

گفتیم که بدون تردید امنیت، خواسته‌ ای فطری و انسانی است که ریشه در مهمترین غریزه نهفته در فطرت انسان یعنی غریزهٔ ”حب به ذات“ دارد. این غریزه همراه با دیگر غرایز کارکرد هماهنگ و همسویی به منظور تحقق حرکت متعادل انسانی به سمت اهداف تکاملی و عالی دارد. وجود انگیزه‌های غریزه ی برای تأمین حرکت متعادل، کافی نیست، باید فضایی طبیعی برای خویشتن فردی و نوعی فراهم باشد تا آن انگیزه‌ها به سوی هدفهای مورد نظر، سوق داده شوند.
و بنابر تاکیدی که خود فطرت بر ایجاد فضای امن دارد می‌بینیم که عنایت الهی بذر بدیهیات عقلی، گرایش به عدالت و نفرت از ستم و تجاوز را در سرشت انسان کاشته و از آن همه مهمتر توان تعیین بسیاری از مصداقهای عدالت و ستم را نیز به وی عطا کرده و راه او را برای ارتباط با آفریدگار بزرگ و عرض ارادت به درگاه او، هموار ساخته است؛ در اینجا است که چشم‌اندازهای وحی بر وی گشوده می‌شود و رهنمودهای مهرآمیز الهی که بیانگر برنامه‌های جامع حرکت انسان و تضمین‌بخش نیل به اهداف والای اوست، بر وی عیان می‌گردد.

بنابراین امنیت، نیازی انسانی و همیشگی (مطلق) است که با تغییر شرایط، دگرگون‌پذیر نیست؛ امنیّت پدیده‌ای گذرا نیست که گفته شود معلول وضع اجتماعی معیّنی است که در صورت تغییر این وضع، نیاز به آن نیز، منتفی یا دگرگون ‌شود به همین دلیل است که می‌توان  نیاز به نظامی جامع که ضامن حمایت از امنیت فردی و اجتماعی در مسیر طولانی بشریت باشد را در نظر گرفت.

ما با توجه به اینکه فطرت معیار اجمالی تمامی حقوق انسانی است و حمایت از امنیت او  را در جهت تحقق اهداف بزرگش، دیکته می‌کند، جز در چارچوب خود مسئلهٔ تکامل بشری، نمی‌توانیم حد و مرزی برای  حمایت از صلح و امنیت، در نظر گیریم. و در این صورت نیز امنیّت جز به هنگامی که از وظیفه حیاتی خود خارج شود و تبدیل به عنصری ضد امنیّت گردد محدودیتی نمی‌شناسد. وگرنه چگونه می‌توان فطرتی را به تصور آورد که ضمن اعلام نیاز به امنیّت، به کسی اجازه دهد که به امنیّت خود یا دیگران و بالاتر از آن امنیّت حرکت بشری، بی‌هیچ رادع و مانعی تجاوز کند؟

ابعاد گستردهٔ گفتگوی ادیان
با توجه به آنچه گفته شد می‌توان آشکارا امکان گفتگوی ادیان در ابعاد گسترده را به دلایل زیر در نظر گرفت:

  1. تمامی ادیان به نظریهٔ فطرت انسانی و نتایج آن ایمان دارند.
    همهٔ ادیان به ارزش‌های مشترک فراوانی باور دارند بطوری که مطابقت کاملی در اصول و بنیادهای آنها مشاهده می شود. در همین راستاست که برخی علمای اسلامی گذشته، ضمن برشماری کلیات آموزه‌های حضرت مسیح‌ (علیه‌السلام)، آنها را آموزه‌هایی اسلامی، برشمرده‌اند. ([۹])

دو محقّق برجستهٔ مسیحی نیز، پژوهش بسیار جالبی دربارهٔ ارزش‌ها و قواعد مشترک احکام حقوقی بعمل آورده و به نتایج خیلی خوبی هم رسیده‌اند. آنها در این باره می‌گویند: «کافی است در جهت ایجاد پلهایی میان سؤال های زنان و مردانی که می‌خواهند به اقتضای ایمان خود زندگی کنند، تلاش کنیم «مشیت خداوند چیست؟ و من چه باید بکنم؟» به نظر خواهد رسید که ادیان ابراهیمی سه گانه [یهودیت، مسیحیّت و اسلام] در پاسخ به این پرسش ها، گرایش یگانه‌ای دارند».([۱۰])

  1. ادیان، جملگی به گفتگوی منطقی فرامی‌خوانند و از آنجا که ادیان روح تمدن‌ها را تشکیل می‌دهند، گفتگوی آنها با یکدیگر، زمینه را برای گفتگوی اصیل تمدنها در عرصه‌های مختلف زندگی، هموار می‌سازد و آن را به سمت هرچه انسانی‌تر شدن سوق می‌دهد.

گفتگوی تمدنها و نقش ارزش‌ها در آن:
با توجه به آنچه گفته شد می‌توان نتیجه گرفت مسیر طبیعی حرکت بشریت مستلزم آن است که منطق گفتگوی تمدنها بر آن سایه‌افکن شود زیرا تمدنها چه به لحاظ فلسفی فطرت را بپذیرند یا نپذیرند،([۱۱])ـ  نشانه های فطرت را به طور آشکار در خود دارند و در نتیجه از جنبه‌های مشترکی برخوردارند که خود لاجرم عرصهٔ گفتگو را باز می‌کند.
همچنانکه پیش از این نیز گفتیم ادیان، جوهر و روح تمدنها را ـ حتی اگر خود تمدنها منکر آن باشند ـ تشکیل می‌دهند و از آنجا، تأثیرهای دینی جنبهٔ کاملاً آشکاری خواهند داشت و سرانجام در می یابیم که عرصه‌های مشترک میان ادیان، راه گ فتگوهای مشترک میان تمدنها را بیش از بیش، هموار می‌سازد.
این حقیقت را که همواره با بشریّت جاری  است و مرتباً جایگاه راسختری نیز می‌یابد یعنی هم‌پیوندی سودمند آبادانی زمین و ساکنان آن در همهٔ سطوح را نیز باید افزود. این هم پیوندی بیانگر آرزوها و اهداف ادیان جهانی و فاتحان بزرگ تاریخ از دورترین زمانها تاکنون است. تا آنجا که جهان را به دهکدهٔ کوچکی تشبیه می‌کنیم. در حالیکه جهان در واقع کوچک نشده ولی هم پیوندی‌های آن و همجوشی میان اجزای گوناگونش چنان تشدید یافته که ما را به چنان نتیجه‌ای رهنمون شده است.
اینک هیچ کشور یا دولتی نمی‌تواند به تنهایی و بر کنار از آنچه که در جهان اتفاق می‌افتد برای محیط زیست، انرژی، قوانین دریایی و هوایی، حمل و نقل، مخابرات و حتی آموزش و پرورش، فرهنگ،  اقتصاد، نهضت و دفاع خود، برنامه‌ریزی کند.
از اینجاست که سمت‌گیری به سوی جهانی شدن را سمت‌گیریی طبیعی‌ می‌دانیم که مقاومت در برابر آن، معنایی ندارد بلکه چنین جهانی شدنی را باید تشویق و حمایت هم کرد. وقتی در برابر جهانی‌سازی موضع می‌گیریم و آنرا چالش خطرناکی تلقی می‌کنیم به این دلیل است که آن را تفسیر یا برداشت ویژه‌ای از این جریان می‌دانیم که تنها تأمین کننده منافع یک ابرقدرت و به عبارت دیگر به مفهوم بسط سلطه و کنترل این حرکت و جهت‌دهی آن به سود یک ملت به هر بهایی و آمریکایی کردن روابط سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی و غیره با  استفاده از وسایل مختلف و راههای گوناگون سرکوب است، لذاست که به جهانی سازی وحشیانه و دیوانه وار توصیف شده و شعار آن نیز (یا بخور یا خورده می‌شوی) و امثال آن است.
به هرحال، «گفتگو» اقتضای هم‌پیوندی و وحدت سرنوشت بشریت،  است و مسلماً گریزی از آن نیست؛ و راه دیگری جز درگیری و برخورد ـ که حکایت از قانون جنگل می کند و نه قانون انسان ـ در برابر آن وجود ندارد. بنابراین می‌توان با ترسیخ ارزش‌های انسانی در آن بر انسانیت گفتگو و تعمیق آن انگشت گذارد. ذیلاً تنها به عنوان نمونه به برخی از این ارزش‌ها می‌پردازیم با یادآوری این نکته که بحث جامع دربارهٔ آنها، مسلماً مستلزم فرصت بسیار گسترده‌تری است.

نمونه‌هایی از ارزش‌های مشترکی که باید حکمفرما شوند.
۱ ـ فضای منطقی
که خود، ارزش‌های انسانی ثابتی هستند که با دگرگونی شرایط، دچار تغییر نمی‌شوند. گفتگو باید براساس فرضیه‌های مورد توافق طرفین صورت گیرد در غیر این صورت، ثمربخش نخواهد بود. در گفتگوها، طرفین باید با انگیزه و روحیهٔ حقیقت‌طلبی وارد شوند؛ هم‌تراز و همسنگ با موضوع مورد بحث باشند، محور گفتگوها نیز کاملاً روشن و آشکار باشد و جنبهٔ عملی ـ نه خیالپردازانه ـ داشته باشد. در جریان گفتگو، آنچه باید حاکم باشد و فضای آن را تشکیل دهد، احترام به طرف مقابل و رهایی از پیشداوری‌های گذشته است. گفتگوها باید در جوی بدور از فشار، خشونت، هرج و مرج،  غوغا سالاری و شانتاژ صورت پذیرد. گفتگوی سالم و صحیح، شرایط و اقتضاآت دیگری نیز دارد. اینجانب با اطمینان کامل می‌گویم که در قرآن کریم به تمامی این ارزش‌ها اشاره شده است.
۲ ـ عدالت، معیارها و گسترهٔ آن.
به رغم اختلاف‌نظرها و تنوع دیدگاهها و مکتب‌ها، گستره‌هایی وجود دارد که همگان در مورد آنها، اتفاق نظر دارند. آیا در خصوص ضرورت اعطای حق به حقدار، ستمگرانه بودن تجاوز به حقوق ملتها، سلب حق آنها در تعیین سرنوشت خود، یا اینکه رشد و توسعه و بهره‌برداری درست از منابع کار نیکویی است و … کسی تردیدی دارد؟
بنابراین باید این گستره‌ها را کشف کرد و در جهت تعمیم و پای‌بندی نسبت به آنها، کوشش نمود.
۳ـ توافق بر سر حقوق انسان و تلاش در راه گسترش حیطهٔ این توافق، تا حقوق جزیی دیگر را نیز دربرگیرد؛ تحقق این امر، چندان دشوار نیست مشروط بر اینکه حسن نیّت باشد زیرا موضوع، مربوط به عمق وجدان انسان و متعلق به ارزشهایی است که با فطرت پاک، کاملاً قابل درک هستند.
۴ ـ توافق بر سر حدود آزادی‌های انسانی و کوشش در راستای عملیاتی ساختن آنها.
۵ ـ حرکت از خاستگاه ارزش‌های انسانی برای معرفی ایدئولوژی‌های ویرانگری چون: تروریسم، نژادپرستی، استبداد، تبعیض نژادی، استعمار و جز آن.
۶ ـ در نظر داشتن اصول سلامت محیط و تعمیم آن.
۷ـ توافق بر ارزشهای والای هنر متعالی در خدمت به انسان و شکوفا ساختن توانمندی های نهانی او.
۸ ـ توافق بر سر ارزش‌های اجتماعی و بنیاد جامعهٔ سالم و عاری از انحراف و بی بندوباری.
۹ ـ توافق بر نوع برنامه‌ریزی برای مقابله با چالش‌های پیش‌رو از جمله: بیماری‌، فقر، جهل و بیسوادی و نیز برنامه‌ریزی برای کاستن از پیامدها و آثار حوادث طبیعی همچون زلزله‌، سیل،  آتش‌سوزی‌ و … .
۱۰ـ تدوین حقوق بین‌الملل مشترک در عرصه‌های کشتی‌رانی، حمل‌ونقل، اطلاعات و ….
۱۱ ـ تأسیس نهادهای بین‌المللی که با معیارهای واحد و بدور از هرگونه دوگانگی و تبعیض فعالیت کنند.
۱۲ ـ نیل به راهکارهای عملی مشخص به منظور تحکیم همبستگی و تعمیم مسؤولیت‌های انسانی نسبت به روند صلح و گسترش عدالت.

تلاش برای تعمیم منطق گفتگو:
در پایان این بحث فشرده و با توجه به باور عمیق به اینکه گفتگو، اقتضای حکمت، فطرت و عقل سلیم در رویارویی با احساسات لجام گسیخته و تعصب‌های نفرت‌انگیز و زندانی شدن در چارچوبهای گذشته است، همگان را جداً به درپیش گرفتن و تعمیم منطق گفتگو، فرامی‌خوانیم و در این راستا تشکیل مجموعه‌ای از اندیشمندان دست‌اندرکار در عرصه‌های واقعی زندگی از هر گروه را پیشنهاد می‌کنیم تا برای فراهم آوردن شرایط چنین کاری و تعمیم این امر مهم، عمل کرده برنامه‌ریزی‌های لازم را انجام دهند. بنظر من می‌توان این مجموعه را ـ با توجه به آنچه که ما نمونه آن در جامعه اسلامی را ”اعتدال اسلامی“ یاد می‌کنیم ـ ”اعتدال جهانی“ نامگذاری کرد. ”اعتدال اسلامی“ برخاسته از باور به مفهوم عام و فراگیر «توازن» در کل هستی و موضع متوازن انسان نسبت به آن از یک سو و تصوری است که ما از تاریخ و عوامل مؤثر در آن داریم و علاوه بر آن چنین تعبیری گویای طبیعت اسلام و دیدگاههای ما نسبت به آن  است.

از این خاستگاه ”اعتدالی“، برآنیم که برنامهٔ جهانی می‌تواند فراخوانهای زیر را ملاک عمل خود قرار دهد:
۱ـ فراخوان به جداسازی میان دوگانه‌هایی که به حکم عقل قطعی، متناقض یا متضادند از جمله ”دوگانه وجود و عدم“، ”توحید و شرک “، ”مطلق و نسبی“ و غیره و دوگانه‌های غیرقطعی و خودساخته‌ای چون: ”من حق هستم و دیگری باطل“، ”من خیر هستم و دیگری شر“، ”یا با تروریسم می‌جنگید یا همراه آن هستید“ یا ”باید مارکسیست باشی یا هیچ چیز از مارکسیسم نمی‌دانی“، ”من توحیدم و دیگران شرک“ ”من متمدنم و دیگران وحشی“ ”اصول من کاملاً تاریخی و درست و اصول دیگران محکوم به فنا است“ و از این قبیل.

نوع دوّم دوگانه‌ها درواقع همچون بت‌های فکری هستند که طی روندی ذهنی، روانی، تاریخی یا تعصب‌آمیز، شکل می‌گیرند و از حالت نسبی فراتر رفته و جنبهٔ مطلق پیدا می‌کنند و در نتیجه همهٔ کارکردهای اندیشه را تحت تأثیر قرار داده مانع از هر گونه احتمال پیشرفتی می‌گردند. ما می‌گوئیم باید به ارزش‌های مشترک انسانی ـ که بدانها اشاره کردیم و وجدان نیز رهنمون به آنهاست ـ اذعان کرد و آنها را پذیرفت.

۲ـ کوشش در جهت گسترش سعهٔ صدر آگاهانه نسبت به حال و پرهیز از باقی ماندن کورکورانه در گذشته یا پای‌بندی جزم‌اندیشانه به نظریات پذیرفته شده‌ای که احتمال وجود نارسایی‌ها یا اشکالاتی نیز در آنها می‌رود.
۳ ـ کوشش در راه تعمیم آنچه درخصوص تمدنها بدان اشاره کردیم: «تمدنها بسیاری از ارزش‌ها و بنیادهای خود را از فطرت آدمی گرفته یا لااقل احتمال چنین برداشتی همواره وارد است».
این امر خود عرصهٔ گفتگو ـ میان تمدنها ـ را در برابر ما گشوده نگاه می‌دارد.
۴ـ سمت‌گیری در جهت ژرفا بخشیدن به مفهوم پیشرفت فکری و خلاقیت جدید و عدم تأثیرپذیری از مفهوم ”بهتر از این امکان ندارد“ و زنده و پویا نگاهداشتن روح خلاقیّت و کشف حقیقت.
۵ ـ کوشش در راه تعمیم احساس مشترک انسانی نسبت به خطراتی که تمامی بشریت را تهدید می‌کند واختصاص به تمدن، ملت و منطقه ای ندارد. مثل: بیماری، جهل، افت معنویات، آلودگی محیط زیست، ازهم‌پاشیدگی خانواده‌ها، حاکمیت منطق زور مداری، تجاوز و جز اینها.
۶ـ فراخوانی به چیرگی عقل بر افراط‌گرایی که صرف نظر از ایدئولوژی‌ها، دیده ها را کور می‌سازد و مانع از اندیشه آرام و تأمل منطقی می‌گردد.
۷ـ کوشش در جهت نیل به راه‌حل متعادلی میان سمت‌گیری جهانی از یک سو و حفظ ویژگی‌های فرهنگی و غیرفرهنگی ملتها از سوی دیگر. این خط میانه، همانی است که پیروزی سمت‌گیری جهانی را از این جهت که با موانع جدی روبرو نگردد، تضمین می‌کند و در عین حال از ثروتهای متنوع ملتها و خلقها در سطوح مختلف پاسداری می‌کند. بدین ترتیب اصل فلسفی ”کثرت در عین وحدت“ را در روند ”جهانگرایی“، تحقق خواهیم بخشید.
۸ ـ  ضرورت اعطای این آگاهی و بسط این فرهنگ به همگان که: «منافع ملتها، بخشی از آن چیزی است که ارزش‌های آنها بر آن انگشت می‌گذارند.» در این صورت دیگر تناقضی میان ارزش‌ها و منافع وجود نخواهد داشت و فرصت گسترده‌ای برای گفتگو، فراهم می‌گردد.
۹ ـ ژرفا بخشیدن به منطق‌پذیری انسانی به منظور از میان بردن برتری‌جویی‌های نژادی و نیز عدم تأکید بر ارزش‌های یک تمدن خاص و تلقی آن به مثابهٔ اوج دستاوردهای بشری و عقب مانده جلوه دادن ارزش‌های سایر تمدنها. و به عبارت دیگر ایمان آوردن به ارزش‌های مشترک انسانی.
پیش از پایان بخشیدن به این بحث، یادآور می‌شویم که نشانه‌های امید نسبت به آیندهٔ روشن  از نظر ما فراوانند از جمله:
پذیرش جهانی گفتگوی تمدنها در صحنهٔ سازمان ملل متحد، نشست‌ها و گردهمایی‌های پیاپی از دهه سوم قرن گذشته تاکنون در سطوح مختلف، استقبال و پذیرش گسترده از اصل گفتگو از سوی نهادهای مرجع در میان ادیان و تمدنهای مختلف، گرایش وسیع به ارزش‌های معنوی، انقلاب اطلاعات و پیشرفتهای رسانه‌ای که حقایق را در برابر دیدگان همگان قرار می‌دهند، همه و همه به رغم چالش‌هایی که جهانی سازی منفعت طلبانه، نظریات برتری‌جویانه، و ستم‌ آشکار علیه ملتها،  اشغال، ترور فردی و رسمی، برخوردهای دوگانه و … فرارویمان قرار داده، نویدبخش آیندهٔ روشن و ایده‌آلی است. چرا که باور داریم و شاهد آنیم که سرانجام و بنابر سنّت‌های الهی زندگی، نیروهای خیر، بر نیروهای شر، پیروز خواهند شد.

  [۱]) روم /۳۰.

[۲])  یوسف/ ۴۰.
[۳]) غافر/۴۰ .
[۴])  فصلت /۴۶.
[۵])  اقتصادنا، چاپ مشهد، صفحات ۳۱۰ تا ۳۱۲.
[۶])  مائده / ۵.
[۷]) اعراف/۳۳ .
[۸])  حشر/۱۹.
[۹]) به عنوان مثال توجه شود به آنچه که ”شیخ ابن شعبهٔ حرانی“ (از علمای قرن چهارم هجری) در کتاب مشهور خود ”تحف‌العقول“ یادآور شده و بسیاری از پندها و حکمت‌های زندگی را از قول حضرت عیسی مسیح (علیه‌السلام) نقل کرده است.
[۱۰]) استاد ”عادل خوری“ و استاد ”فانونی“. آنچنانکه در گزارش سیمینار مشترک ایرانی ـ اتریشی منعقد شده در وین (۱۹۹۹ میلادی، صفحه ۲۶۰) آمده است.
[۱۱]) در توضیح این مطلب دیده می‌شود که فلسفه‌های مبتنی بر شکاکیت در حقایق مطلق اندیشه ی و رفتار از جمله مارکسیسم، فرویدیسم، دورکیسم، کانتیسم و فلسفه بارکلی و جز آنها همگی مسلماً نوعی جزم و قطع [و مطلقیّت] را در خود دارند وگرنه نسبت به خودشان نیز شک می‌کردند که البته چنین نکرده‌اند.